آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

بازگشت به خودم

                                                           

چند روزی است خوشحالم , از اینکه بحرانها دیگر زمان زیادی طول نمی کشد , این یعنی یک قدم به جلو , یک موفقیت , یک پله بالاتر , برای من . یعنی تلاشی که کرده ام دارد کم کم نتیجه می دهد .
این روزهای آخر سال فرصت خوبی است , که به عقب نگاه کنم , به سالی که گذشت , به منی که یکسال بزرگتر شد , به آنچه یاد گرفتم , به موفقیت ها و شکست ها. منصف اگر باشم , سال خوبی بود , ممکن است به نتیجه دلخواه نرسیده باشم اما خیالم راحت است که تلاش ام را کرده ام , جا برای تلاش بیشتر بود – همیشه هست – اما به آنچه کرده ام راضی ام.
این چند روز باید به خودم و آدمهای زندگیم فکر کنم , به روابطم , به آنچه فکر می کردم و آنچه شد. کم کم معنی تسلیم دارد برایم جا می افتد , نه به معنی اطاعات , به معنی آرامش . از حرف و حدیث و فکر و خیال خسته ام , به گمانم وقتش رسیده به پشتی تکیه دهم , پاهایم را دراز کنم و بگذارم زندگی به شادگی بگذرد , مشکل اینجاست که گذراندن ساده و شاد زندگی به یک معادله سخت و پیچیده تبدیل شده.
باید حواسم باشد به آدمها , احساسشان , شعورشان احترام بگذارم . یادم نرود روابط دو طرفه است , که من نباید فقط به آنچه حس می کنم بسنده کنم , آنچه آن دیگری حس می کند هم مهم است , یادم باشد بگذارم "احساس هوایی بخورد" . شاد و راضی بودن من برای بقا لازم است و کافی نیست.
شاکر باشم برای عشق و محبتی که این مدت به من ارزانی شده , برای اینکه فرصت دوست داشتن و دوست داشته شدن را داشته ام , برای اینکه شانس آن را داشته ام که روزهایم را زندگی کنم .
حالا که بهار نرم نرمک از راه می رسد و خوش به حال روزگار می شود , بگذار خوش به حال من هم بشود. خوش به حال من , که زنده ام , که سالمم , که فرصت دیدن دوباره بهار را دارم , که دوستان خوبی دارم مثل برگ گل , دوستانی که خیلی چیزها یادم دادند , همراهم بودند و هستند , زندگیم را بهتر کردند و چشمانم را بازتر , حالا که فرصت دوباره با بهار بودن را دارم کمی از بهار را پیش خودم نگه دارم , همان جایی که در این سالها هر چه آمده و رفته آنجا حک شده , قرار بگذارم حالا که کاری نکرده ام تا زندگی دیگران بهتر شود , اگر نشده کمک کسی باشم , حداقل زندگی کسی را بدتر نکنم , سرمایه من چیزی بیشتر از لبخند و اخلاق خوش نیست , دریغش نکنم از هر انسانی که در مسیر من است . عشق و محبتم را ببخشم به هر کسی که نام انسان را یدک می کشد .

زیباترین بهار تقدیم تو باد

دل مهربون

 
آره با تو ام ! با تویی که امروز حال خوبی نداری
با تو که امروز خیلی احساس تنهایی می کنی
با تو که فکر میکنی به آخر خط رسیدی
یه چیزی رو بهش توجه کن
 
لحظه هایی تو زندگی هست که از سختی آدم رو هزاران بار می شکنند
لحظه هایی که هر کدامشون مثل یه قرن میگذره
لحظه هایی که وقتی سپری می شوند رد پای خودشون رو روی وجودت جا می گذارند
لحظه هایی که فکر می کنی تو آخرین مسافر این کره خاکی هستی و از هراس تنهایی تمام وجودت میلرزه
 
توی این لحظات که دلت شکسته ، غم همه عالم اومده توی دل کوچیکت ، دستای مهربونت یخ کرده ، چشمات منتظره
بدون که تو تنهانیستی همیشه دست هایی هست که دستات رو میگیره
کسی هست که برای غمت گریه می کنه
دلی هست که نگرانته
 
می دونی این لحظه های تنهایی خیلی قیمتی هستنند
چون با وجود اونهاست که قدر لحظه های در جمع بودن رو درک می کنی
پس بهاش رو بپرداز و از حاصلش لذت ببر
شاید بگی خسته شدم ..بریدم .. نمی تونم
باشه ! حرفی نیست استراحت کن دوباره راه بیفت
 
لحظهای نا امیدی خیلی دردناک هستنند
ولی با وجود اونهاست که ارزش زندگی درک می کنی ودیگه برای مسائل
پوچ و سطحی دلخور نمی شی
شاید بگی دلخوری من که پوچ نیست .. می دونم که برای خودت خیلی بزرگه
ولی وقتی از بالا بهش نگاه کنی میبینی که خیلی کوچیکه و به راحتی میشه حل بشه و یا پذیرفتش
 
همه این ها رو که می گم تو عمل خیلی سخته و مرد عمل می خواد
اگه مرد عمل هستی بلند شو صورتت رو بشور یه نفس عمیق بکش و بگو
مشکلات آماده باشید که من دارم میام از پا درتون بیارم
و اگه توی این نبرد گاهی زخمی شدی
بدون که یه جایی تو این دنیا کسانی هستنند که دنبال زندگی بهتر می گردند
دوستانی با صفا و با محبت که هر کدامشون یه دماوند هستنند برای تو و دل مهربونت
می تونی روشون حساب کنی
 
شاد باشی

ای آنکه حق در چشمان عاشقت موج می زند


 

سلام بر علی

 

 

عاشق ترین ، مولا ترین ، علی جان !

ای آنکه فرا تر از خویش در مقام امن الهی  جای داری

و حق در چشمان عاشقت موج می زند

مولایم !

در این وادی بیخبری و روزمرگی

شاید غدیرت بهانه خوبی باشد

تا دستانم را بگیری و تا او امتداد دهی

مولا ترینم !

یاریم کن تا آسمان عشقش را به پرواز در آیم

که پرواز تا او کم آرزویی نیست

پرواز از خود تا حق

 

مولا ترینم !

دستانم را بگیر و مرا غریق دریای رحمتت کن

و چشمانم را آیینه ای ساز تا

 عشقی ابدی _ ازلی را به تماشا بنشیند

عشقی در اوج لطافت و خلوص

 

عشق به تو

عشق به حق

 

عشق به تو که خود حق هستی

و عشق به حق که خود توست

پروردگارا ببخش مرا...

پروردگارا ببخش مرا...

خدایا قرار بده مرا از بازگشت کنندگان

پروردگارا ببخش مرا...

از این که حسد ورزیدم

از اینه کسی را از روی کینه نفرین کردم

از این که مالی را که به تو تعلق داشت از آن خود دانستم

از اینکه آخرت را فراموش کردم

از این که منتظر بودم تا دیگران بر من سلام کنند

از اینکه دیگران را به چیزی خنداندم غافل از آنکه خود از همه خنده دار تر بودم

از اینکه حق والدینم را ادا نکردم

از اینکه با تکبر و بون سلام از کنار دوستم رد شدم با اینکه او را دیده بودم

از اینکه چشمم گاه به نا پاکی آلوده شد

از اینکه بر کوچکتران بزرگی کردم

از اینکه از خودت نا امید شدم و به بنده ات پناه بردم

از اینکه حرفی را به کنایه .طعنه و یا زخم زبان زدم

از اینکه احساسم بر عقلم غلبه کرد

از اینکه به تو امیدوار باشم نا امید شدم

مه خنده دار تر بودم

از اینکه حق والدینم را ادا نکردم

از اینکه با تکبر و بون سلام از کنار دوستم رد شدم با اینکه او را دیده بودم

از اینکه چشمم گاه به نا پاکی آلوده شد

از اینکه بر کوچکتران بزرگی کردم

از اینکه از خودت نا امید شدم و به بنده ات پناه بردم

از اینکه حرفی را به کنایه .طعنه و یا زخم زبان زدم

از اینکه احساسم بر عقلم غلبه کرد

از اینکه به تو امیدوار باشم نا امید شدم

از اینکه از خودت نا امید شدم و به بنده ات پناه بردم

از اینکه حرفی را به کنایه .طعنه و یا زخم زبان زدم

از اینکه احساسم بر عقلم غلبه کرد

از اینکه به تو امیدوار باشم نا امید شدم

خدایا هر چی تو میخوای

یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم . خطاب اومد : برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه . او از خوبان درگاه ماست . حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست . از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه . بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد . فورا نشست . بیلش رو هم گذاشت جلوی روش . گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم . حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم . حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه . گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم .

امام محمد باقر علیه السلام   " شیعیان ما را به زیارت قبر حسین بن علی علیه السلام فرمان دهید ؛ زیرا زیارت آن ، روزی را زیاد می کند ، عمر را دراز می گرداند و بدی ها را دور می سازد . / بحارالانوار جلد 101 صفحه 4"

هر روز ، روز تولد توست

هر روز ، روز تولد توست...هر روز روز تولد توست اگر واقعا تصمیم بگیری آن روز را به نفع خودت تغییر دهی !...تاریخ تولد فقط یک وسیله است که فراموش نکنی ، آمدنت را!...هر روز........... روز تولد توست........... اگر بر این باور باشی که با آغاز طلوعی دوباره ، این تویی که روز را برای خویشتن خویش شروع می کنی ، آن روز ، روز تو ست!...روزی که تو گرداننده آن باشی روز تو خواهد بود....این تویی که در هر روز بوجود می آیی، تاریخ تولد برای یاد آوری وجود وحضور پر از ارزش توست و صبح آغاز شده اکنون یادآوری می کند که تو ارزشمندی و باید به کمال برسی ، تغییر دهی و تغییر کنی. ببینی و باور کنی هر آنچه را که در وجودت می یابی و می پنداری!...تو در هر سپیده دم به دنیا می آیی و با هزار امید، هزار نوید و هزار، هزارعشق به ساعت و لحظه ای که در آنی می اندیشی....

پس هر روز تولد توست

 

تولدت مبارک