آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

"معیار زیبایی"



 بچه که بودم تو محله ای که زندگی میکردیم، یکی بود به اسم "گیتی خانوم". 

گیتی خانوم سه تا بچه داشت و من با دختر بزرگش دوست بودم. ازش خوشم میومد. قد بلند و مهربون بود. ولی گاهی از اینور و اونور لابلای حرف همسایه ها میشنیدم که گیتی خانوم و شوهرش با هم مشکل دارن. موضوع از این قرار بود که گیتی خانوم خیلی لاغر بود و هر چی هم که میخورد یا هر دوا درمانی که میکرد، فایده ای نداشت.


 مرتب سفره ابوالفضل مینداخت و نذر و نیاز میکرد اما انگار نه انگار. یادمه یکی از شب های احیا گیتی خانوم انچنان زار زار گریه میکرد، که یکی از خانوم ها به نفر بغل دستیش گفت: "طفلکی با چه خلوص نیتی گریه میکنه" و اون یکی خانومه پشت چشمی نازک کرد و گفت: فکر کردی واسه امیرالمومنینه؟ داره واسه بخت و اقبال بد خودش گریه میکنه، بابا شوهره حق داره، یه مثقال گوشت تو تنش نیست!!! گاهی هم بدجنسی از این فراتر میرفت و تو مهمونی ها وقتی گیتی خانوم لباس چسبون یا بازی میپوشید میشنیدم که زنی میگفت: یکی نیست به این بگه تو دیگه چرا اون یه مشت استخون رو نمایش میدی؟؟؟ 


ولی از اونجایی که اونموقع ها کارهایی مثل زن دوم گرفتن و صیغه کردن در اون طبقه اجتماعی مرسوم نبود، زندگی خانوادگی گیتی خانوم همینطوری با دلخوری ادامه داشت تا اینکه انقلاب شد و قبح خیلی از کارها از بین رفت و یک روز از پدرم شنیدم که فلانی (شوهر گیتی خانوم) زن گرفته و مادرم گفت: اخی، پس بالاخره کار خودش رو کرد... و اون بلایی که گیتی خانوم همیشه ازش وحشت داشت به سرش اومد....


- [ ] چند روز پیش در یکی از صفحات مربوط به رژیم و از اینجور چیزها خانومی به اسم فریبا (احتمالا با اسم فیک) دست به دامن بقیه شده بود که تو رو خدا به دادم برسین، زندگیم داره از هم میپاشه. شوهرم تهدیدم کرده که اگر تا فلان موقع وزنم رو پایین نیارم، ترکم میکنه. میگه خجالت میکشم تو مهمونی ها کنارت باشم.... 

داشتم فکر میکردم که در این مرحله از زندگی، یکی از بزرگترین ارزوهای من اینه که هرچی دلم میخواد بخورم و چاق نشم و اینکه اگر گیتی خانوم تو این دوره و زمونه زندگی میکرد، تو مهمونی ها چطور زن هایی که برای حفظ تناسب اندام تو بشقاب شون چند ورقه خیار و چند پره کاهو میریزن با حسرت به گیتی خانوم که بشقابش پر از باقالی پلو و ماهیچه بود نگاه میکردن و شوهرش هم به اینکه همسرش با وجود بدنیا اوردن ٣ تا بچه یک ذره شکم نداره افتخار میکرد و مهمتر از همه اینکه هیچوقت هوویی سر گیتی خانوم نمیومد.... و اینکه اگر فریبا در اون دوران زندگی میکرد کلی بابت این یه پرده گوشت مورد توجه همه اقایون و حتی خانوم ها بود و زندگی خانوادگیش در معرض از هم پاشیدگی قرار نمیگرفت.... و خلاصه اینکه ما چطور اجازه دادیم که در عرض چند دهه تصویر ذهنی مون رو از زیبایی تغییر بدن و معیارهای جدیدی برامون بیافرینن...

چند روز پیش شعری از حافظ میخوندم که لبهای معشوق رو از ظرافت به نقطه تشبیه کرده بود و این روزها میبینیم که مردم با ضرب و زور ژل و هزار جور آت و اشغال دیگه خودشون رو مبدل به همون تعبیری که اصطلاحا بهش "لب شتری" اطلاق میشد میکنن.

اخیرا مطلبی از "فهیم عطار" عزیز خوندم که در اون جمله زیبایی نوشته شده بود که تصمیم گرفتم همیشه به یاد داشته باشم یا اصلا بنویسم و قابش کنم بذارم جلوی کامپیوتر

 "آدم که نباید افسار خودش را به یک پدیده با روند فکری متغیر بدهد. "


 #ژینوس_صارمیان