ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دخالت در کار خلق خدا
در گذشته جوانی بودم مومن و دیندار، حریص در عبادت و پرهیزکار. یاد دارم شبی مهمان زیادی در خانه داشتیم، من مشغول عبادت و شب زندهداری بودم و مهمانها همه خوابیده بودند. به پدرم گفتم: هیچ کدام از مهمانها عبادتی نکردند و قرآنی نخواندند، چنان در خواب غفلتند که گویا نخوابیدهاند بلکه مردهاند. پدر که مرد میانهرویی بود گفت: پسرم تو هم اگر بخوابی بهتر است از این که در کار خلق خدا دخالت کنی.بندگان مدعی فقط خود را میبینند، اما اگر از چشم خدا به بندگان دیگر هم بنگرند کوچکتر از خویش نمییابند.
سیاهی دنیا
طوطی و کلاغی را با هم در قفسی کردند. طوطی که کلاغ را دید گفت: سیاهی پرهای تو مانند تاریکی شب است، تو شوم و بدقدمی. فاصله بین من و تو از شرق تا غرب است. هیچگاه فکر نمیکردم با کلاغی همنشین شوم. هر صبحگاه کسی که روزش را با دیدن تو آغاز کند، آن روز برایش تیره و تار میشود، آیا سیاهتر و تاریکتر از تو در دنیا هست؟
اما کلاغ سیاه هم از همنشینی با طوطی زیبا به تنگ آمده بود و از بخت بد خود مینالید و میگفت: خدایا نه زیبایی به من دادی و نه سرنوشتم را زیبا رقم زدی. سزای من این نیست که هم در قفس باشم و هم آزار همنشین ببینم. چه کردم که عاقبتم همصحبتی با چنین ابلهی است. من همین که بر دیوار باغی با کلاغی همراه شوم آسوده خاطرم.دانا از همنشینی با نادان رنج میکشد و نادان از دیدن دانا هراسان میشود.
پسر ثروتمند
پسر مرد ثروتمندی را دیدم که بر سر گور پدر نشسته و با پسرکی فقیر از مال و اموال پدر صحبت میکرد و میگفت: سنگ پدر من سنگی است با مرمر سفید صاف و خطی که به رویش حک شده نستعلیق است اما بر سر خاک پدر تو جز مشتی گل و خاک دیده نمیشود.پسرک فقیر که این جمله را شنید در جواب گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران قیمت مرمر به خودش بجنبد پدر من به بهشت رسیده است.(کسی که در زندگی آسایش و راحتی زیاد داشته باشد و رنج و سختی در زندگی به خود ندیده باشد ممکن است در هنگام مرگ مردنش سخت باشد.()اگر بار کمتری به روی اسب بگذارند حتما رفتارش با صاحبش بهتر خواهد بود.)
انسان حریص
ده آدم بر سر سفرهای میتوانند گرد آیند و غذا بخورند اما حیوانات بر سر لاشه حیوانی با هم نمیتوانند کنار بیایند و انسان حریص هم همه چیز را فقط برای خودش میخواهد و حاضر نیست ذرهای را با کسی تقسیم کند و همیشه گرسنه است اما انسان قانع با تکهای نان سیر میشود (رودهای که تنگ و باریک است با تکهای نان پر میشود اما انسان حریص اگر دنیا را هم داشته باشد باز هم سیر نخواهد شد.)
بزرگان گفتهاند: بهتر است از راه قناعت به ثروت برسی تا سرمایهای داشته باشی یا مالاندوزی کنی و به هیچ کس روا نداشته باشی.)
اعمال انسان
پدری پسرش را نصیحت میکرد و میگفت: در آخرت از تو میپرسند عملت چگونه بود و در دنیا چه کاری انجام دادی نه اینکه بپرسند پدرت که بود و چگونه بوده.
(وقتی مردم پارچه ابریشمی که روی خانه خدا قرار گرفته را میبوسند مطمئنا برای پارچه نیست به خاطر این است که پارچه همنشین عزیزی شده و برای مردم گرامی و محترم شمرده میشود.)