ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج
کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک
چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن…
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند...
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم/ من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم/ من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم/ چرا که من یک انسانم/ و اینها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:
من نباید چیزى باشم که تو میخواهى/ من را خودم از خودم ساختهام/ تو را دیگرى باید برایت بسازد.
و تو هم به یاد داشته باش/ منى که من از خود ساختهام، آمال من است، تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان/ و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى/ و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه/ ولی نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى!/ میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم/ میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم.
چرا که ما هر دو انسانیم و این جهان مملو از انسانهاست/ پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد/ و تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم./ قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است/ دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند/ حسودان از من متنفرند ولی باز میستایند!/ دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم! /چرا که من اگر قابل ستایش نباشم/ نه دوستى خواهم داشت/ نه حسودى، نه دشمنى و نه حتی رقیبى.
من قابل ستایشم، و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد/ به خاطر بیاورى آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى/ همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت/ اما همگى جایزالخطا.
نامت را انسانى باهوش بگذار!/ اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختی!/ و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است...