-
رسیدن
1403/09/08 00:14
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است باشد که یکی هم به نشانی بنشیند بس تیر که در چله ی...
-
بهار
1403/01/01 14:10
بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستو های شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که می خندد به...
-
برای تشویش اذهان عمومی!
1401/10/21 07:54
✍️خانم عرفان نظرآهاری هر پیامبری برای تشویش اذهان عمومی به رسالت مبعوث شده است. برای بر هم زدن افکاری که به جور و جفا و کفر و کراهیت، عادت کرده اند. از سنگ گلی نمی روید، از مغز های سنگی هم. پس برای اینکه بذر دانایی بروید، ذهن باید زیر و رو شود. تشویش اذهان مبارک است. اغتشاش خاک خجسته است. خوشا انسانی که نترسد از تشویش...
-
خداحافظ دورتی
1401/08/20 23:14
دوست خانوادگی مان، کشیش لئون، به من زنگ زد و گفت که حال همسرش، دورتی، خوب نیست و احتمالا روزهای آخر زندگی اش است. رفتیم بیمارستان عیادتش. بی حال و ناتوان بود. کشیش هم خسته و دلگیر به نظر می آمد. با هم مشغول صحبت شدیم. دورتی با صدایی آهسته و جملات کوتاه صحبت میکرد. نفسش یاری نمیکرد اما تقلا میکرد تا حرفش را بزند. از...
-
حکایت دل
1401/06/20 09:06
هدایت کاف روز تولد سی سالگیاش، توی وبلاگش، پست مفصلی نوشت در باب فرق زنده بودن و زندگی کردن. نوشت که سی سال زنده بوده است. اما از این سی سال فقط هفت سالش را زندگی کرده است. آن چهار سالی که با شیدا همخانه بوده آن یک سالی که مادرش آمده بود هندوستان و با هم هندگردی کردند آن دو سالی که شاگردیِ کتابفروشی جعفری را کرده...
-
اندوه بشر
1401/05/07 14:33
محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید بنویسید که اندوه بشر بسیار است ساقههای مژهام از وزش آه نسوخت شُکر! در جنگل ما هیزم تَر بسیار است سفرهدار توام ای عشق بفرما بنشین نان ِجو ، زخم و نمک ، خون ِجگر بسیار است هر کجا مینگرم مجلس سهرابکُشی است آه از این...
-
بهترین شکل ممکن
1401/04/27 00:26
معلم فیزیکی داشتیم که گاهی حرفهای عجیبی میزد. مخصوصاً وقتی لبیتر کرده بود. یه بار گفت شبها قبل از خواب سعی کنید سه دقیقه خودتون رو جای چیز دیگهای بذارید. میگفت سه دقیقه خیلی زیاده اما با تمرکز و تمرین زیاد میشه این کار رو کرد. مثلاً جای یه برگ درخت توی یه جنگل تاریک؛ یا جای یه سنگ وسط بیابون؛ یا جای یه پیر مرد...
-
سلام فرمانده!
1401/03/28 18:55
اوایل دوران دانشجویی برای یکی از اردوهای دانشجویی رفته بودیم مشهد. یک روز عصر سوار اتوبوس شدیم تا دستهجمعی به زیارت امام رضا(ع) برویم. دوستی داشتم خیلی زرنگ بود. از آن بچهها که کلا میخواهد همه را دست بیندازد. وقتی اتوبوس حرکت میکرد، پوریا یکدفعه با صدای بلند میگفت: «سلامتی امام خامنهای و بچههای شیراز صلوات»....
-
ما تربیت نشدیم
1401/02/20 22:50
ما تربیت نشدیم. تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرفشنو باشیم، صبحها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و… اما سادهترین و ضروریترین مسائل زندگی را به ما یاد ندادند. کجا به ما...
-
اگر عمری باشد...
1401/01/21 00:31
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایۀ مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم. اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم. اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار. اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است. اگر...
-
نورِ جهان کم شد...
1400/12/10 12:22
سیدی بود تو کوچهمون، پیرمردِ چاقِ اردبیلی، صاحب تنها دکونِ بقالیِ اون محل که مشتری چندانی هم نداشت؛ انتظار زیادی هم از دنیا نداشت بندهٔ خدا. خوش صحبت بود و فقط ترکی حرف میزد. حتی اگر نمیفهمیدی هم قشنگ بود صحبتهاش. به معنی واقعی کلمه نورانی بود. همیشه بوی عطر خوب میداد و کلاه سیدی سرش میذاشت. وقتی میدیدیش، بوی...
-
از زندگیت چی می خوای؟
1400/11/12 00:27
یکی از پرسشهایی که یکی میتونه از ما بپرسه اینه که از زندگیت چی میخوای؟ احتمالا میگین، میخوام شاد باشم و یه خانواده فوقالعاده و شغل خوبی داشته باشم، بقیه بهم احترام بذارن و کلی خواسته دیگه... خب در ادامه میفهمید که چرا این پرسش اساسا غلطه. اما پرسش واقعی اینه: چه رنجی رو تو زندگیت حاضری به جون بخری؟ اره این شد...
-
فاصلهتو حفظ کن
1400/10/15 23:56
دیدهاید وقتی آدم دعوا یا جر و بحثش با یکی تمام میشود و ماجرا فیصله مییابد و به منزل میرود، هر چه میگذرد حرفها واستدلالها و حتی فحشهای بهتری به ذهنش میرسد؟ بعد غصه میخورد که ای کاش این را گفته بودم. ای کاش آن را گفته بودم. ای کاش فلان واکنش را نشان داده بودم. این همان معجزهی #فاصله است. معجزهاش هم این است...
-
واژهها هستند که شما را میکشند!
1400/09/20 19:49
داستان آیشمن آیشمن مسئول اداره امور یهودیان و عضو حزب نازی بود؛ همان کسی که به نوعی مسوول اتاقهای گاز در اردوگاههای یهودیان بود. همان کسی که وقتی تصویر صفهای قربانیان منتظر کشتهشدن را در اردوگاهی مانند آشویتس تصور میکنیم؛ به آیشمن جلاد و سنگدلی فکر میکنیم که از کشتار آدمیان لذت میبرد. آیشمن اما پس ازجنگ فرار...
-
صداقت
1400/08/30 21:12
دنیا پر است از دکترهای بیسواد از دانشگاه رفتههای بیسواد سیاسیون بیسواد انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بیسواد است. هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد... انسان در مورد چیزهای زیبا حرف می زند اما زشت زندگی می کند. این همان چیزی است که تاکنون بشریت بر خود روا داشته است. صداقت یعنی دو جور زندگی نداشتن ... یعنی همان...
-
آی آدما
1400/07/29 00:26
#ما_همان_جمع_پراکنده ... با یاد #نیما ، سراینده « #آی_آدم_ها » ◽️ موج، میآمد، چون کوه و به ساحل میخورد! ◽️ از دلِ تیرهی امواج بلند آوا، که غریقی را در خویش فرو میبرد، و غریوش را با مشت فرو میکشت، نعرهای خسته و خونین، بشریت را، به کمک میطلبید: «آی آدمها... آی آدمها...» ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم! به خیالی...
-
ما_همان_جمع_پراکنده ...
1400/06/05 17:37
با یاد #نیما ، سراینده « #آی_آدم_ها » ◽️ موج، میآمد، چون کوه و به ساحل میخورد! ◽️ از دلِ تیرهی امواج بلند آوا، که غریقی را در خویش فرو میبرد، و غریوش را با مشت فرو میکشت، نعرهای خسته و خونین، بشریت را، به کمک میطلبید: «آی آدمها... آی آدمها...» ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم! به خیالی که قضا، به گمانی که قدر،...
-
شعری از نادیا انجمن شاعر افغانی
1400/05/27 21:39
نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟ من که منفور زمانم، چه بخوانم چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم وای از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت که عبث زادهام و مهر بباید به دهانم دانم ای دل که بهاران بود...
-
نوبت ما سهل و آسان می رسد...
1400/04/22 10:18
می دانم باور نمی کنید ولی همه ما می میریم. همه ما. عالیجناب ها، صاحبان ژن های خوب، زباله جمع کن ها، حضرات، تجاوزکنندگان، رهبران عالی مقدار، اربابان تحریم، کاسبان تحریم ... همه! بدون استثنا. کمی دیرتر. کمی زودتر. یک دفعه. ناگهانی. تمام می شویم. یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه #عنکبوت ها و لانه خفاش ها می شود، همین...
-
دروغهای راست
1400/03/20 14:12
حتی تا دهههای آخر قرن بیستم کسی تصور نمیکرد که سیستم آپارتاید در آفریقای جنوبی و کمونیسم در اروپای شرقی برچیده شوند، آن هم بصورت صلح آمیز. چنانکه یک مجارستانی یکسال پس از انقلاب گفت "همه چیز عجیب شده است. یکسال پیش کمونیستها بر کشور حکمرانی میکردند. امروز شما نمیتوانید حتی یک کمونیست پیدا کنید." بطور...
-
خستهایم، حوصله بحث سیاسی نداریم، سیاست کثیفه..
1400/02/23 23:19
دکتر مجتبی لشکربلوکی در جمعهای خانوادگی و میهمانیهای دوستانه که دور هم که جمع می شویم از هر دری سخن میگوییم. زمین و زمان را در عرض یک ساعت شخم میزنیم. درد دل میکنیم، خبر رد و بد میکنیم در حد سی.ان.ان و سپس می رویم در پوست هنری کسینجر و اقتصاد و سیاست جهان را نیز تحلیل می کنیم. نکته جالبی که در جمع های خانوادگی و...
-
برای جلوگیری از خودکشی دیگران، فقط بشنوید و همدلی کنید.
1400/01/18 21:23
حتی اونی که خودش رو میکشه دنبال تغییره . کسی که میگه فلانی تا هفته پیش حالش خوب بود و نمیتونه خودکشی بکنه، چرند گوییست که خودکشی رو نمیشناسه. عزیزان خودکشی این شکلیه که زنی به شوهرش زنگ میزنه که بیا دنبالم بریم خونه مامان منتظره، مرد نیم ساعت بعد خونهس و با جنازه زن روبه رومیشه مرد صبحانه درست کرده، همسر و...
-
کاشکی اسکندری پیدا شود
1399/12/10 10:51
موجها خوابیدهاند، آرام و رام طبل توفان از نوا افتاده است چشمههای شعلهور خشکیدهاند آبها از آسیا افتاده است در مزار آباد شهر بی تپش وای ِ جغدی هم نمیآید به گوش دردمندان بی خروش و بی فغان خشمناکان بی فغان و بی خروش آهها در سینهها گم کرده راه مرغکان سرشان به زیر بالها در سکوت جاودان مدفون شده ست هر چه غوغا بود و...
-
چگونه می توان نتیجه یک کنش اجتماعی را سنجید؟
1399/11/20 23:14
به طور خاص کدام یک از ویژگی های فعلی جامعه ایران را می توان نتیجه انقلاب 57 دانست؟ فرض کنید انقلاب اتفاق نیفتاده بود و حکومت پهلوی به همان شکل و شیوه ادامه می یافت؟ ایران حاصل از تداوم نظام شاهنشاهی با ایران امروز چه تفاوت های داشت. آیا شاخص های نظیر متوسط قدرت خرید مردم، بی کاری، توزیع امکانات آموزشی ( عدالت آموزشی)،...
-
اون خونه اون حیاط اون آدمها
1399/10/29 20:33
بچه بودم تابستونها میرفتم پیش داییم کار میکردم،شبها منو میرسوند دم خونه،بعضی شبها هم مامان اینا خونه مامان بزرگ بودن و میرفتیم اونجا،بعضی از این بعضی شبها موقع برگشتن،داییم که یک پیکان دولوکس داشت از منیریه میومد و از اونجا کباب میگرفتیم،باهم پیاده میشدیم میرفتیم و وایمیسادم به تماشای ضیافت کباب،سیخها از یخچال...
-
رویش ناگزیر جوانه ها
1399/09/08 22:32
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام ، و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است ... با ریشه چه می کنید ؟!.. گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟ گیرم که می کشید گیرم که می برید گیرم که می زنید با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟!... «...
-
مادر
1399/08/30 14:00
نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ سالهش میآید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بیصدا، کاملا فضول! رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله. بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم... مامان: امروز دیگه هیچجا. شنبهها روز...
-
خیالپردازی
1399/07/30 20:51
خیالپردازی توانمندترین سلاح من است. از زبان و بازو و فک و دندانهایم هم قویتر است. از بچگی خیالپرداز بودم. مثلا آنوقتها که دچارِ هانیه همتی شده بودم. تنها دختر چشم سبز گلستانِ اهواز بود. لااقل من چشمسبز دیگری سراغ نداشتم. هیچ وقت هم جرأت نکردم رازم را بهش بگویم. رازی بزرگ در قلب آدمی کوچک. در عوض شخصیت اول...
-
مکث، تعجب، تعظیم!
1399/06/03 22:55
سالها قبل وقتی که به « خارج» سفر میکردم و در آنجا وارد فروشگاههای کوچک میشدم فروشنده با لبخند میگفت " سلام، خوش اومدین". همیشه در این هنگام چند بار به پشت سرم نگاه میکردم چون مطمئن نبودم که مخاطبِ فروشنده من باشم. پیش خودم میگفتم که احتمالأ بعد از من فرد دیگری وارد فروشگاه شده و به یقین آشنای فروشنده...
-
« سخت نگیر، عادت می کنی »
1399/05/23 01:06
همه ی آدمایی که این جمله رو بهم می گفتن می دونستن از روزای خوبم دور شدم، می دونستن چشمم رو به روزگار دوختم تا ورق برگرده ،تا همه چیز همونی بشه که من می خوام... نمی دونستم چقدر باید صبرکنم، هیچکس نمی دونست... دوای دردم شده بود بیخیالی، فراموشی، سکوت... بیخیال آرزوهام شده بودم و چیزایی که دوس داشتم رو فراموش کرده...