ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سه سال میشه که با یک وبلاگ آشنا شدم که با خیلی وبلاگهای دیگه فرق داره و به شما پیشنهاد میکنم حتما یه سری بهش بزنین .
اما سوال جالبی از سوی یکی از خوانندگان این وبلاگ مطرح شد که مدیر آن وبلاگ ( دختر دستفروش مترو ) جوابش را به خوانندگان واگذار کرد .
بخشی از جوابهای منتخب را انتخاب کردم .
نظر شما چیه ؟
سوال :
سلام عزیزم. عجب قلم قشنگی داری. به یادت می آرم نویسنده هایی مثل کارور رو.
اما اگر لطف کنی و از طریق ایمیل با من تماس بگیری بسیار ممنون می شم. من دانشجوی ارشد ادبیات نمایشی ام و برای واحد گزارش نویسی موضوع دستفروشی در مترو رو انتخاب کردم دوست داشتم با هم از طریق ایمیل گپی می زدیم. این گزارش راجع به اینه که چرا مدادچشم چرا خودکار و مداد نه؟ چرا کرم پودر روشن کننده چرا دفتر چهل برگ نه؟ متوجهی؟ من مترو رو با همین حالتش می خوام. ولی چرا کالاهای فرهنگی نیستند؟ چرا مردم ما نیازهای مادی دارن؟ ممنون می شم بهم سری بزنی. موفق باشی. که هستی
جوابها :
در جواب این دوست عزیز باید بگم که اکثریت جامعه تمایلی به کالاهای فرهنگی ندارن... و اگه تو مترو این چیز ها آورده بشه کسی نمی خره. مطمئنم.
سلام همشیره
از رحمت خدا مایوس نباش ...همه ما هم بدون استثنا یه مواقعی احساس بطالت میکنیم..باز تو سرت گرمه کاره بعضی ماها که اصولا بیکاریم
خدا توفیقت بده
میدونی وقتی که به تاریخ نگاه میکنی. به گذشته یک سری از افراد بزرگ. میبینی و مطمئن میشی که اتفاق های خوب همیشه در سختی برای اونها افتاده. چرا که وقتی آدم در راحتی باشه بسیار به سمت تن پروری و تنبلی میره.
اما نمیخوام بگم موقعیت خوبی داری مثلا. میخوام بگم بلند فکر کن. ببین چه چیزی میتونه تو رو از این وضعیت به وضعیت بهتر و وضعیت خیلی بهتر برسونه؟ درس خوندن؟ کار در یک غذاخوری؟ کار در یک کارخانه؟
هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت اسیر اکنونت نشو چرا که همیشه توان جوانی رو نداری و مطمئنا میخوای وضعیت زندگیت روز به روز بهتر بشه. فکر کن. تلاش کن تا خودت رو بالاتر ببری.
اون دوستی که پرسیدن چرا مداد و خودکار نه؟ ببینم شما وقتی میخوای خط چشم بکشی با خودکار میکشی؟
البته شاید قشنگتر بشه ها من تاحالا امتحان نکردم و جایی هم ندیدم ولی خب پاک کردنش یه خورده سخت میشه حتما
یه سوال دیگه هم برام پیش اومده، اینه که آیا با دفتر چهل برگ میشه لک و لوک های صورت رو پاک کرد؟! البته اگر هری پاتر باشید شاید بشه حتی بدون دفتر چهل برگ هم همین کار رو کرد!!!!
به نظر من هم اون چیزی که مهمه چیزیه که تو باورش کنی...اگه امید داشته باشی و مطمئن باشی که وضع بهتر می شه حتما همین اتفاق می افته...در مورد سوال اون دانشجو هم به نظر من همه جای دنیا کالای فرهنگی مشتری خاص داره یعنی دانشجو ها و دانش آموز ها که اون ها هم سالی یه بار تهیه کنن کلا براشون کافیه...اما رژ لب جوون و پیر و شاغل و خونه دار و محصل نمی شناسه و همه لازم دارن! فروشنده ها هم دنبال در آمد هستند بنابراین طبیعیه که کالای پرطرفدارتر رو عرضه کنند!
سول خیلی سختی نیست که،باید به این دانشجوی عزیز گفت:
به فقر فرهنگی اعتقاد داری ؟
همینه دیگه داره زندگی ما ایرانی و کشورهای جهان سوم رو به باد میده
اصلا" تفاوت اصلی کشورهای پیشرفته با پسرفته(ایران) چیه فکر میکنی ؟؟؟!!!
سلام عزیزم
منم مثل تو یک دختر دستفروش مترو هستم و تو خط صادقیه به فرهنگسرا لوازم آرایش میفروشم اگه تو اون خط کار میکنی حتما منو دیدی و با هم سلام و علیک هم داشتیم...
منم الان مثل تو دلم خیلی گرفته ولی من واسه خاطر اینکه بچه ها میگن که دیگه نمیزارن ما تو کار کنیم...
من همه ی درآمدم از راه دستفروشی تو مترو هست و اگه درآمدی از تو مترو نداشته باشم حتی چیزی واسه خوردن هم نخواهم داشت چه برسه به سایر لوازم زندگی...
اگه من پول نداشته باشم آیندم چی میشه؟!!
هر جایی رفتم با مدرک لیسانس بهم کار ندادن...
در جواب اون خانومه هم باید اگر لوازم آرایش رو بیشتر تو مترو برای فروش عرضه میکنیم واسه خاطر اینه که مردم اینجوری ازمون میخوان...حتی اینقدر بهمون میگن که ما فلان مارک یا فلان چیز رو میخواییم که ما هم مجبور میشیم که مارکهای قبلی رو پس بدیم و بریم اون مارک درخواستی مسافرا رو بیاریم...من تا حالا ندیدم که مسافری به من بگه خانوم دفتر یا کتاب داری!!!!!البته کار و بار کتاب فروشهای دستفروش تو مترو هم بد نیست و این نشون میده که مردم ما به مطالعه علاقه مندند ولی واسه خاطر قیمت بالای کتاب از خرید کتاب منصرف میشن و بیشترین خریداران کتاب در مترو خانومای دانشجو هستند..
نکته ی جالب هم اینه که کتابهای آموزش اشپزی و آموزش آرایش و رقص از بالاترین میزان فروش برخور دار هستند!!!!عزیزم واسه من دعا کن که کارمو تو مترو از دست ندم که زندگی بدون غذا و پوشاک برای من یعنی مرگ...
جواب اون دانشجو تو بی فرهنگی ماست هنوز وقتی مادری بیشتر از تربیت فرزندش به فکر آرایش و لباس مجلسیشه دیگه نمی شه بیشتر از این توقع داشت
شما هم نمی تونید کاری کنید مگر این که خود اون دانشجو اگر دستش به دهنش می رسه شروع کنه و تو مترو لوازم فرهنگی و آموزشی به درد بخور بفروشه تا فرهنگش به وجود بیاد
سلام.
عزیزم همیشه شجاعت دختر ها و زنانی که در مترو دستفروشی می کنن تحسین می کنم و به قدرتشون غبطه می خورم/
نمی دونم اگه جای شما یودم چه می کردم.
من از دیدگاه خودم برای سختیهای زندگی جواب می دم .اما نمی دونم در عمل چه کار می کنم.
مردم از چیزی که به عنوان فرهنگ به خوردشون داده می شه و خیلی چیزا در عوض ازشون گرفته می شه زده شدن... خود من آدمی هستم که علاقه مند به علم و تحصیلم و در زندگیم چیزی از این بابت کم نذاشتم... اما حداقل توی مترو دیگه تو اون شلوغی کسی حال و حوصله ی فکر کردن به این چیزارو نداره، همه دنبال یه چیزین که حداقل سرگرمشون کنه، یه چند قلم وسیله رنگ به رنگ و جدید، وقتی می گی فرهنگ همه خودشونو تو یه چارچوب محبوس می بینن که از دوران مدرسه تا دانشگاه و ادارات گریبانگیرشون بوده... دفترو مدادو خودکار لوازم التحریره نه لوازم فرهنگی، بچه مدرسه ای هم زیاد تو مترو رفت و آمد نمی کنه، اکثرا دانشجو یا خانم خانه دار یا کارمند هستن با هزار و یک گرفتاری و دغدغه ی ذهنی، فروختن کتاب فلسفی و اجتماعی تو مترو دردی ازشون دوا نمی کنه
من یه بار دیدم که تو مترو خانمی کتاب میفروخت. میدونی چیزایی که تو مترو میفروشن معمولا ارزونه. یکی اینکه مردم در مورد چیزای ارزون راحت تر تصمیم به خرید می گیرن و دیگه اینکه باید قیمتش کم باشه که پول همراهشون باشه.
فکر می کنم اگه خودکار و مداد و لوازم تحریر بفروشن فوش میره اما کتاب نه. چون کتاب یه چیز تخصصی و سلیقه ایه و فروشنده نمیتونه کلی با خودش حمل کنه. سنگینه. قیمت کتاب هم معمولا بیشتر از 5000 تومنه. دقت کرده باشی توی مترو همه چیز هزاره
خب! خدا رو شکر پای همکارا هم کم کم داره به اینجا باز می شه! الحمدلله همه هم شاکی هستیم! حالا هم که طرح گذاشتن و دوباره بگیر بگیر شروع شده. البته من که فعلا امتحانام شروع شده و مجبورم نیام،اما دیروز که از دانشگاه برمیگشتم توی ایستگاه سعدی دو تا مامور وایستاده بودن که بچه ها رو با خفت و بی احترامی می کشیدن بیرون!!
عجیبه که اوضاع الان من دقیقا عین توئه.مامانم شب و روز بهم غر می زنه. پس انداز یه قرون که ندارم هیچ،کلی هم قرض و بدهی دارم. یه ماه دیگه شهریه دانشگاه هم بهش اضافه می شه و عزا گرفتم که از کجا بیارم؟!!توی ایام امتحانا هم که نمی تونم بیام و رسما دارم با بی پولی سر می کنم!خییییییلی شاکیم از زندگی... خییییییییییلی. الان دو ساله که اومدم توی این مترو خراب شده، روزای اول امیدم این بود یه مدت کار می کنم پس انداز می کنم و این کارو ول می کنم. اما زندگیم اینقدر چاله های پر نشدنی داره که هر چی درمیارم می ره به قسط و قرض و ... .
ببخشید! اومدم مثلا دلداریت بدم که تو تنها نیستی، بدتر شروع کردم غر زدن. این روزا خیلی فکر میکنم به این که چطوری باید یه تکون به زندگیم بدم؟انگار محکم با طناب بستنم به یه دیوار که هر کاری می کنم نمی تونم هیچ تکونی بخورم که هیچ، هر چی بیشتر سعی می کنم بیشتر توی این باتلاق فرو می رم!
با سلام و احترام به همه. بحث خوبی شد. واقعاً مگر هر کدام از ما در زندگی چقدر نیاز داریم به مداد چشم و لاک و ناخن مصنوعی و خط لب و مژه مصنوعی و این همه دستبند مگنت و انگشتر و گل سینه و گوشواره بدلی و تل و این جور چیزها که نه فقط در مترو بلکه در اکثر پاساژهای جدید می فروشند و در کنارش هم فال و مهره مار و سنگ های ماه ها و چیزهای حتی خیلی گرانتر و در عین حال به فضای خرافات نزدیک؛ ولی برعکسش متاسفانه چیزهایی که کمی فکر بخواهد هیچ طالبی ندارد. چه لیستی می توانیم تهیه کنیم برای فروش که هم مورد نیاز باشد هم سبک وزن و هم ارزان. و در کنار لباس بچه و شال و لوازم آشپزخانه و تیغ اصلاح و دستمال و جوراب و چتر فروش خوبی داشته باشد. مثل دفتر تلفن و کاغذهای یادداشت و لوازم تحریر مختلف و بادبزن و ناخن گیر و قاشق توی کیف و لوازم امدادی اولیه و لوازم کمکی داخل ماشین و حتی آچارهای کوچک و یا کیف های سفری سبک و جامدادی و کارت پستالهایی که شعری و نوشته ای زیبا دارند. و بعد هم کم کم از کتاب کودکان تا نقشه های نجومی و نقشه هایی که هر دانش آموزی نیاز دارد. فکر کنیم که حدود دو میلیون آدم در هر روز از مترو استفاده می کنند. یک فکر بدیع می تواند به فرهنگ ما خدمتی اساسی کند. همیشه این طور تغییرات از جایی شروع می شود. قدیم تر همین تهرانی ها طور دیگری بودند. چه شده که الآن فقط علاقه به خودآرایی زیاده از حد رواج عام پیدا کرده. جداً چرا اروپایی ها ساده ترند. ...... باتشکر فراوان: دانشجویی که گزارشش تمام نمی شود تا نتیجه اش را در عمل ببیند.
سلام دوست عزیز
همیشه توی مترو دختر ها و پسرهایی رو دیدم که در اون سن باید به کار تن بدن ....
دوست داشتم می دونستم چرا ..... گاهی میگفتم تقصیر جامعه اس ....
گاهی تقصیر پدر و مادرها ..... گاهی خود آدم ها .....
اما حالا ....... واقعا نمی دونم ..... چرا این وضع پیش اومده ؟؟؟؟؟؟
دوست دارم به کسایی که میگن به خدا توکل کن بگم اگه به این سادگی بود کسی دردی نداشت ..... به اونایی که میگن خودکشی کن بگم : راهش این نیست ....
به قول معروف گر فلک با من نسازد چرخ را واررون کنم .....
بعضی ها میگن تقدیره ... اما این انصاف نیست ... یکی در خانواده پولدار به دنیا بیاد و یکی خانواده ی فقیر ......
نمی دونم والا ..... فقط امیدوارم این وضع تغییر مثبت کنه ....
راجع به اون شخص ...... چیزی راجع به فقر فرهنگی به گوشش خورده ؟؟؟؟؟
خیلی دوست دارم بیشتر بشناسمت .....
سلام خانم محترم
با خوندن این پستت خیلی دلم گرفت. من خیلی برای شما احترام قائلم. خیلی. چون اونقدر غیرت و شرف داری که تو سن جوونی داری کار میکنی اونم چه کاری. خدا قوت! فقط تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینه که هر وقت ما آدما از خدا فاصله بگیریم سختی های دنیا بیشتر خودشونو نشون میدن. شاید خیلی ها با گفتن این حرف تو دلشون به من بخندن ولی این اعتقاد قلبیه منه. یه وقت فکر نکنی نفسم از جای گرم بلند میشه ها یا به قول معروف دارم جانمازی آب میکشم نه اصلا اینطور نیست. الان نزدیک سه ساله که آب خوش از گلوم پایین نرفته. تا دلت بخواد بلاهای جورواجور سرم اومده ولی چه میشه کرد جز صبر و تحمل و توکل. پس به خدا توکل کن و همیشه تو اینجور مواقع به پائین دستت نگاه کن. خودتو با بالادست مقایسه نکن. به خدا آدم داریم تو این چله زمستون سقف بالا سرش نیست. پس ناامید نشو از خدا مدد بخواه.
آهای اونایی که میاید اینجا اگر اهل خدا و پیغمبر هم نیستید عیب نداره ولی دعا کنید. یه چیزی تو این دعا کردن هست که خیلی عجیبه دعا کنید واسه همه آدمایی که مشکل دارن توزندگیشون دختر دستفروش مترو رو هم دعا کنید مشکلاتش حل بشه. اونایی رو هم که دسترسی به هیچ وسیله ای ندارن تا درد و دل کنن رو هم دعا کنید. ایشالله حال هممون خوب بشه.
سلام ناشناسی که نمی شناسمت ولی...
ولی حست می کنم، می بینمت... بین تمام سفرهایی که با مترو رفتم می بینمت... میون واگن ها... توی ایستگاه... تو هستی... تو بین تمام خاطرات مترو گونه ی من و در واقع ما هستی... محکم هستی خیلی خیلی محکم.
فکر می کنم امروزه دیگه مردم به ظاهرشون بیشتر اهمیت می دن تا باطنشون
زیبایی ظاهری رو بیشتر می پسندن ( البته زیبایی که فقط در نظر خودشونه )
و زیبایی باطن رو با دانایی حس نمی کنن !
فرهنگ تو کشور ما وقتی ایجاد می شه که مردم خودخواهی هاشون از بین بره و همه چیز رو برای خودشون نخوان
که متاسفانه ما همچین چیزی نداریم تو کشورمون یا خیلی کمه !
راستی مگه خط چشم چه اشکالی داره.من کتاب میخونم خط چشم هم میکشم.هردوش بهم روحیه میده.چرا بعضیا همه چیو صفر و یک میبینن؟
اینقدر حالللللللل میده که هیچی تو بساطت نداشته باشی ولی باز هم با غرور سرت را بالا نگه داری و سر خم نکنی و باز هم خودت را از اون از ما بهترون ها سرتر و بالاتر ببینی و خلاصه برای کسانی که همه ارزش وجودیشون به مادیت ها و ارزش های دنیاییه، تره هم خرد نکنی و به دک و پزشون ریشخند بزنی و به اونها بفهمونی که لااقل از نظر خودت هم که شده ، تن آدمی شریفست بجان آدمیت .... نازنین اگر هدفت رسیدن به مدرک و پول و مال و ... و این چیزها باشه، آره درسته... آدم از نرسیدن به هر هدفی ناامید میشه ولی اگر هدفت بالاتر از اینها باشه.. اگر هدفت آدم بودن باشه... انسان زیستن باشه، قضیه فرق می کنه... ما ها پول و مقام و عنوان و مدرک و .... را می خواهیم که به خودمان بگوییم که آره ما هم آدم شدیم بزرگ شدیم، بزرگ هستیم و برای خودمان کسی هستیم ولی متاسفانه خیلی وقتها همه ارزش های آدمی و آدم گونه زیستن را فدای همین وسیله ها می کنیم. آره هدف اصلیمان گم می شود و هدفمان را فدای این وسیله ها می کنیم.مواظب باش که هدف را گم نکنی .. به زرق و برق دنیا و به ارزشهای مادی خیره نشو که ارزش دیدن هم نداره... پیغمبر ما امی یعنی بی سواد بود... اما بقول حافظ مسئله آموز صد مدرس شد...
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است....
ای آینه جمال شاهی که تویی ........................................
بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست از خویش طلب هر آنچه خواهی که تویی
برف که به شهر من میبارد
عده ای برای سرمازدگان زیر پل
کت میبرند
من اما نه کت دارم و نه پلهای شهر را
میشناسم!
لطفاً این را به کسی نگو
تنهای تنها
شبها با برف عشقبازی میکنم...
آیینه چون شکست
قابی سیاه و خالی
از او به جای ماند
با یاد دل که آینه ای بود
در خود گریستم
بی آینه چگونه درین قاب زیستم
فریدون مشیری
وای تو خعیلی قشنگ می نویسی
خواهش می کنم ادامه بده
دعا برات می کنم که
به همه ارزوهات برسی
....................................خیلی دوست دارم
خدافظی
.....................
البته من معتقدم برای اینکه مثل انگلیسیها در ایستگاهها و سالن ها انتظار مشغول مطالعه باشیم نیاز به وضعیت رفاه نسبی در جامعه داریم چون تا وقتی در گیر مشکلات اقتصادی زندگی شخصی هستیم نمی تونیم به مطالعه به پردازیم تمام فکر متمرکز به تامین مشکلات زندگی میشه نا مطالعه .