ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
جنازه را که توی قبر میگذارند، باید یک نفر مَحْرم برود آن تو، دست بگذارد روی دوش راست و چپ میت، آرام آرام تکانش بدهد و بگوید: اِسْمَع یعنی بشنو. اِفْهَمْ؛ یعنی بفهم. بعد چیزهایی به مرده بگوید که گوش کند و بیاموزد و یادش بماند. اعتقاد بر اینست که این کالبد بدون جان، این تنِ سرد خشکیده، این اندامِ برهنهی پیچیده لای کفن سفید، هنوز می تواند ببیند و بشنود و بهخاطر بسپارد.
اینها از یک سو، از سوی دیگر، حال آن آدمیست که باید پا بگذارد توی قبر؛ با ترس و دلتنگی. لمس صورت سرد و نم دار جانان بیجان، عجیب ویران کننده است. از همان ثانیه اول که میگویند بفرمایید آقای مَحْرم، تشریف ببرید داخل قبر؛ تلقین بخوانید، تا بعد که پاهایت را میگذاری دو طرف دیواره گور – و نمی دانی فرو میریزد یا نگهت میدارد - و آن لحظه که آرام خودت را خم میکنی تا کف دستت برسد به شانههای تازه گذشته، هر ثانیهاش، هر لمسش و هر تکانش، تجربه هزار بار مردن و دفن شدن و دوباره زنده شدن است.
آدمی که میرود توی قبر، هیچ گاهِ دیگری بیرون نمیآید. حتا آن لحظهای که دستش را میگیرند و میکشند بالا، کس دیگری از گور خارج می شود. آدمی که موی کنار شقیقههایش، سیاه بوده و حالا جوگندمی شده.
اینها را نوشتم که بگویم این چیدمان غریب و ویران کننده کلمات داستانها، این تکرار بی پایان بازگشت به گذشته، و این دست گذاشتن روی صورت و قلبِ نداشتهها و خوابیدن بر بستر دلشورههای پیش از این، کم از پا گذاشتن توی قبر نیست.
ماها نمی نویسیم برای لایک، برای مرحبا، برای دیده شدن. مینویسیم چون امید داریم. امید داریم که این مرده هشیارِ توی قبر، این کالبدِ ترسیده از فشار و عذاب و این باور آرزومند و مشتاق بازگشت به زندگی، بفهمد و بداند. هی دست میگذاریم روی شانههایش. با قصههایمان میگوییم: اِسْمَع.
یعنی بشنو و با همسرت، رفیقت، آشنایت درست رفتار کن ای فلان بن فلان. خودمان را میخوریم و غُصهمان را میریزیم لای کلمات که اِفْهَم ، یعنی رفیقِ جانها، قدر پدر و مادر و فرزندهایتان را بدانید. و تماشا کنید ما را. خیره شوید به ماتممان وقتی نوشتهی نستعلیق روی قبر را میخوانیم که: آرامگاه پدری دلسوز و مادری مهربان.
و میخواهیم توی گوشتان بگوییم که دوست داشتن حق است. دیوانگی کردن حق است. رستاخیز حق است. و دوست داشته باشید یا نه، آنقدر تکانتان میدهیم تا بیدار شوید.
که اَنَّ الْمَوْتَ حَقُّ وَ اَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ.
در پاسخ به اینکه چرا مینویسیم.
#مرتضی_برزگر