آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

خداوند گریه کرد

خداوند گریه کرد
زمانی که بنده اش
آنی که اشرف مخلوقات خواندش و دردانه جهان خلقت شد
اینچنین کبر و غرور سرتا پای وجودش را گرفت
خداوند گریه کرد
زمانی که بنده ای که خدا خالق آن بود بر بنده دیگرش ظلم و عناد کرد
خداوند گریه کرد
لحظه ای که بنده ای از بندگانش دل بنده ای دیگر را شکست
خداوند گریه کرد
لحظه ای که آن چه می پنداشت، شد آنچه که هست
خداوند گریه کرد
زمانی که دید این بنده همان بنده ای است که با آهنگ سوراسرافیل خاکش را ساخت
و
اینک بر سر خاک و مال جنگ و خونریزی است
خداوند گریه کرد
زمانی که وجود بی ارزش این خاک را با روح خداوندی زنده کرد
اما اکنون همان بنده ارزش روح خداوندی را با وابستگی به هیچ های زمین فراموش کرده است
خداوند گریه کرد
زمانی که این جسم مملو از روح را سرتاسر مملو از عشق الهی کرد
اما هم اکنون هر آنچه عشق می نامندش به هوس می رود.
خداوند گریه کرد
زمانی که دید عشق داده بودم برای آرامش،
دل داده بودم برای سپردن
گل برای هدیه
اما اکنون همه چیز
ریا و تزویر و دروغ
خداوند گریه کرد
زمانی که گفته بود با هم باشید،به هم عشق بورزید و از آن لبریز شوید
از آنچه در دنیا به شما دادم برای رسیدن به اصل خود استفاده کنید
اما همه چیز مصنوعی شد و ساختگی
خداوند گریه کرد
زمانی که در آن وقتی که به ما داده بود تا در حضورش بنشینیم و درد دل کنیم
و فیض عشق بازی با خدا را ببریم
رفتیم و چه نا سالم سپری کردیم
خداوند گریه کرد
زمانی که دید بر مهر مادری، بی احترامی شد
خداوند گریه کرد
زمانی که دید 2 برادر برای هم نقشه می کشند
که چگونه فریب دهند تا به مال و اندوخته ناسالم خود بیافزایند
خداوند گریه کرد
زمانی که به گل و پروانه، آب و خاک آنگونه که او می خواست نگاه نکردیم
خداوند گریه کرد
زمانی که دید از عقل و پندارمان چگونه استفاده کردیم و برای آنچه خوب است یا بد است
و مفهوم آن مطلق و ثابت است
مقلد مشابهان خود شدیم
و ازآنچه او به ما داده بود
( عقل=استدلال)
استفاده نکردیم.
خداوند گریه کرد
زمانی که او را به جای اینکه در محیط ببینیم در پول و بانک و مال و ثروت می دیدیم
چرا که در نبود این ها او را صدا می کردیم و
اگر مشکلی از نبود آنها نداشتیم حتی اسمش را به لب نمی آوردیم.
خداوند چه صبری دارد!
اگر روزی از توقعات خود
از ما سئوالی کند،
به راستی ما چه می گوییم ؟
الهی به فضل و رحمتت بر ما قضاوت کن، نه به عدلت

هر حقیقتی نه با شنا کردن بلکه با غرق شدن کشف می شود

                                                      

خنده آدم ها همیشه از دلخوشی نیست . گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست . گاهی دل اینقدر تنگ میشه که گریه هم کم مییاره . یک حرف ساده هم گاهی چقدر غم مییاره

خدا تنها معشوقی است که عاشقانی دارد که هیچ یک از بودن دیگری ناراضی نیست و هیچگاه یکی از آنها معشوقش را تنها برای خود نمی خواه

انسانهای خوشبخت فریاد خوشبختی سر نمی دهند. انسانهایی که نقاب خوشبختی به چهره دارند آواز دهل سر می دهند. بعضی ها داخل منزلشان تاریک است و بیرون از منزل را چراغانی می کنند

الهی ! چه خوش روزگاریست روزگاردوستان تو با تو ! چه خوش بازاریست بازار عارفان در کار تو! چه آتشین است نفسهای ایشان دریاد کرد و یادداشت تو! چه خوش دردیست درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو! چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام و نشان تو

عشق رازی است مقدس! برای کسانی که عاشقند، ‌عشق برای همیشه بی‌کلام می‌ماند؛ اما برای کسانی که عشق نمی‌ورزند، ‌عشق، شوخی بی‌رحمانه‌ای بیش نیست

انسانهای خوشبخت فریاد خوشبختی سر نمی دهند. انسانهایی که نقاب خوشبختی به چهره دارند آواز دهل سر می دهند. بعضی ها داخل منزلشان تاریک است و بیرون از منزل را چراغانی می کنند

هر حقیقتی نه با شنا کردن بلکه با غرق شدن کشف می شود شنا کردن حادثه ای است که در سطح اتفاق می افتد اما غرق شدن تو را به اعماق بی انتها میبرد

امروز طلوع دیگری ندارد

خدا زیباست

به یاد داشته باش که امروز طلوع دیگری ندارد . ( دانته )

* حتی آنگاه که بدون امید زندگی می کنیم هم آرزوهایی داریم . ( دانته )

* بهشت نیز در تنهایی دیدنی نیست . ( دانته )

* چیزی عوض نمی شود ماییم که دگرگون می شویم . ( هنری دیوید تورو )

* مهم نیست اگر زمین بخورید ، مهم دوباره برخاستن است . ( وینسنت لمباردی )

* ذهن مثل چتر نجات است ، وقتی عمل می کند که باز شده باشد .

* وقتی باانگشت کسی را نشان می کنیم ، به یاد داشته باشیم که سه انگشت دیگر به طرف خودمان برگشته .

* با زبان خوش و ملاطفت ، می توانید فیلی را با یک تار مو به دنبال خود بکشانید . ( امثال الحکم )

* مهمترین چیز بعد از حل کردن یک مسئله یافتن اندکی طنز در آن است . ( فرنک آکلارک )

* دو گوش داریم ویک زبان ، برای اینکه بیشتر بشنویم و کمتر بگوییم . ( دیوژن )

* آدمها فقط در یک چیز مشترکند ، متفاوت بودن . ( رابرت زند )

* کسی به حساب می آید که دیگران را به حساب آورد . ( مالکم س . فوربی )

* انسان همان است که خود باور می کند . ( آنتوان چخوف )

* دانش همیشه از پی نادانی می آید ، از همین رو باید از آنچه نمی دانیم به شوق آییم .

* نخستین گام به سوی دانایی این است که بدانیم نادانیم . ( لرد دیوید سیسیل )

* بی مصرف ترین روزها روزی است که در آن نخندیده باشید . ( چارلز فیلد )

* وقتی در دیگران خوبی بجویید ، بهترین را در خودتان خواهید یافت . ( مارتین والش )

* بعضی مردم با سرشان احساس می کنند و با دلشان فکر می کنند . ( جی کی لیختنبرگ )

* خوشبختی ، میان پرده بدبختیهاست . ( دن مارکی )

* عاشق بودن یعنی خوشبختی خود را با خوشبختی دیگری توأم کردن . ( گرتنرید ویلهلم نن لوبریست )

* مادام که کسی بتواند عشق بورزد و لذت ببرد ، جوان خواهد ماند . ( پابلو کازاف )

* بادا که همه روزهای عمرتان را زندگی کنید . ( جاناتان سویفت )

* بعد از فعل عاشق شدن ، یاری دادن زیباترین فعل جهان است . ( کنتس برتا فون سوت نه )

* دوست که تقاضا می کند ، فردا وجود ندارد . ( ضرب المثل قدیمی )

* زبان دوستی واژه نیست ، معناست . ( هنری دیوید تورو )

* بهترین پاره زندگی آن است که همواره رو به فراز دارد و در تکاپوی رسیدن به نیکوتر ها . ( جیمز . آر . میلر )

* در تکاپو ، تا بهتر از آن باشیم که هستیم . بهتر از این شیوه ای برای زیستن نیست . ( سقراط )

* بگذار هر روز ، رویایی باشد در دست ، عشقی باشد دردل ، دلیلی باشد برای زندگی ( کلودیاآدرین گراندی)

* بیش از آنکه برنده باشیم باید بازنده باشیم . ( آن دیویس )

* اگر پیوسته بکوشی و ایمان داشته باشی،در پایان پیروزی از آن تو خواهد بود .(آن دیویس )

* به هر کاری که اراده کنیم تواناییم اگر آن گونه که سزاوار است پیگیر باشیم . ( هلن کلر )

* آنچه صادقانه باورداری > نادرست نخواهد بود . ( دی اچ لارسن )

* کسی که راهی را با عشق می پیماید ، هرگز راه را تنها نپیموده است . ( سی تی دیویس )

* نیکوست که ثروتمند باشی و پرتوان ، اما نیکوتر آن است که دوستت بدارند . ( اورپیدوس )

* دوستت دارم نه تنها برای آنچه که هستی ، بلکه برای آنچه که هستم ، هنگامی که با توام .

* کامیابی تنها در این است که بتوانی زندگی را به شیوه خود سپری کنی . ( کرستوفر مورلی )

* آنانکه آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می کنند ،نمی توانند خود از آن بی بهره باشند .( سرجیمزباره)

* برای آن کس که ایمان دارد ، ناممکن وجود ندارد . ( انجیل )

* اگر آفتاب را به نظاره بنشینی، سایه را نتوانی دید . ( هلن کلر )

* آرزومند آن مباش که چیزی غیرازآنچه هستی باشی ،بکوش درکمال آنچه هستی باشی . (سنت فرانسیس دی سلز)

* حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه با دیگران مشکن . ( نانسی سیمس )

* هر روز همان روز را زندگی کن و بدینسان تمامی عمر را به کمال زیسته ای . ( نانسی سیمس )

* همه چیز در آن لحظه به پایان می رسد که قدمهای تو باز می ایستد . ( نانسی سیمس )

* تا از قلب دشواریها گذر نکنی هر گز توان و قدرت نیابی . ( کولین مک کارتی )

* پیروزمندان نیز از شکست می ترسند اما عنان خویش به وحشت نمی سپارند . ( نانسی سیمس )

* تنها تو می توانی که آرامش را در اندرون خویش سکنا دهی . ( مارتیناری کوک )

* هر آنچه را که داری غنیمت شمار از زیاده خواهی در گذر . ( کتلین . ا . برین )

* غرور خود را نگهدار ، اما برای او زیست نکن . ( کارن استیونس )

* خود را از آنچه مانع می شود آنی شوی که خواهی رها ساز . ( ادموند اوینل )

* آن باش که هستی و آن سو که توان بودنت هست . (رابرت لویی استیونسون )

* هرگز از شنیدن آنچه شرافتمندانه انجام داده ای شرم نداشته باش ( شکسپیر )

* باید ترسید آنگاه که مستبدان مهربان می شوند . ( شکسپیر )

* آنانکه پیروز می شوند همان هایی هستند ک ه از مشورت دوستان بهره می برند. ( شکسپیر )

* به همه عشق بورز، به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بدی نکن . ( شکسپیر )

* عده ای بزرگ زاده می شوند،عده ای بزرگی را بدست می آورند و عده ای بزرگی را بدون آنکه بخواهند با خود دارند . ( شکسپیر )

* احساس شرم کمتر ، نتیجه گناهی بزرگتر است . ( دانته )

* به آنچه که کرده ای غم خوردن بی فایده است . ( شکسپیر )

* اگر شرافتم را از دست بدهم ، وجودم را از دست داده ام . ( شکسپیر )

* شرافت مرا از من بگیرو بنگر که چگونه زندگی من تباه می شود . ( شکسپیر )



مائده های زمینی

 

آندره ژید  

آندره ژیدکتاب مائده های زمینی را بعد از جان به در بردن از بیماری سل نوشته است. بیماری ای که در افریقا گریبان گیرش شد. متنی را هم که می خوانید از اولین فصل کتاب انتخاب شده. این متن را جلال آل احمد و پرویز داریوش به فارسی برگردانده اند. از آندره ژید کتاب های دیگری هم در بازار وجود دارد. در تنگ، بهانه و بهانه های تازه، دخمه های واتیکان و سکه سازان از جمله آثار او هستند که در بازار کتاب می شود پیدا کرد

ناتانائیل، آرزو مکن که خدا را در جایی جز همه جا بیابی. هر مخلوقی نشانی از خداست و هیچ مخلوقی او را هویدا نمی سازد.همان دم که مخلوقی نظر ما را به خویشتن منحصر کند، ما را از خدا برمی گرداند.* * *در آن حال که دیگران به تصنیف و تالیف مشغول بودند، من سه سال به سفر گذراندم تا برخلاف ایشان، آن چه را به خاطر سپرده بودم به فراموشی بسپارم. این از دست دادن محفوظات کاری کند و دشوار بود و مرا بسیار مفیدتر از هرگونه معلوماتی بود که مردم تلقین کرده باشند، و راستی آغاز رشد عقلانی بود.تو آن مجاهدتی را که ما برای علاقه یافتن به حیات باید به کار بندیم هرگز در نخواهی یافت، اما اکنون که زندگی ما را به خود علاقه مند ساخته، علاقه ما به حیات همچون علاقه به هرچیز دیگر با دل باختگی خواهد بود.اندیشه لیاقت را در خود از میان بردن، این است مانع بزرگ روح.تردید بر سر دوراهی ها، تمامی عمر ما را به سرگشتگی دچار ساخته. چه بگویمت؟ چون بیندیشی، هر انتخابی هولناک است؛ و نیز حریتی که انسان را به هیچ وظیفه ای راهبری نکند. این راه را باید در سرزمینی انتخاب کرد که از هیچ سو شناخته نیست، و در آن هر کس کشفی می کند؛ و نیک متذکر باش که همان کشف را جز برای خویشتن نمی کند، به طریقی که مشکوک ترین آثار در ناشناس ترین نقاط افریقا کم تر از آن مشکوک است بیشه های سایه دار ما را به سوی خود می خواند؛ و نیز سراب چشمه های نیمه خشکیده اما چشمه ها اغلب در جایی هستند که امیال ما آن ها را به جوشش می آورد؛ زیرا صورت پذیرفتن هرجا منوط به نزدیک شدن ما بدان است. و منظره اطراف، به تدریج که به آن نزدیک می شویم هستی می پذیرد و ما آن را در انتهای افق نمی بینیم و حتی نزدیک ما چیزی جز صورت ظاهری تغییرپذیر و متوالی نیست.اما در موضوعی با این اهمیت، این مقایسه ها چرا؟ ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد. دریغا که نمی دانیم همچنان که در انتظار او به سر می بریم به کدام درگاه نیاز آوریم بالاخره این طور نیز می گوییم که او در همه جا هست، هرجا؛ و نایافتنی است؛ این است که نیاز خویش را به تصادف وامی گذاریم.و تو نیز ای ناتانائیل، شبیه کسی هستی که برای راهنمایی خود به دنبال نوری می رود که به دست خویش دارد.به هر کجا بروی جز خدا چیزی را ملاقات نمی توانی کرد.ناتانائیل، همچنان که می گذری به همه چیز نظر می افکنی و هیچ جا درنگ نخواهی کرد. به خویشتن بقبولان که تنها خدا است که موقت نیست.ناتاناییل، ای کاش اهمیت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری.هر معرفت واضحی که تو در وجود خود داری، تا انتهای قرون از تو مجزا خواهد ماند. چرا این قدر برای آن ارزش قایلی؟

علاقه هیچ وقت، ناتانائیل؛ عشق. ناتانائیل، به خاطر چه بسا چیزهای لذیذ عشق را فرسوده کرده ام. درخشندگی آن چیزها از این جاست که من مدام به خاطرشان می سوزم. نمی توانم خویشتن را خسته کنم. هر شوری برای من نوعی فرسودگی عشق بوده است، آن هم فرسودگی ای لذت بخشی.ناتانائیل، من شوق را به تو خواهم آموخت.وجودی هیجان انگیز، نه آرام و سر به زیر. من در آرزوی هیچ آسایش دیگری، جز آسایش خواب مرگ نیستم. از این می ترسم که مبادا تمامی آرزوهایم و همه نیرویی که در طول حیاتم ارضا نکرده ام، پس از مرگ شکنجه و عذابم کنند. امیدوارم پس از ادای آن چه در این دنیا انتظار تبیان را در من داشته است تهی از هر امیدی بمیرم.ناتانائیل، علاقه هیچ وقت، عشق. می فهمی، که این هر دو یکی نیست، هان! آن چه مرا با غم و اندوه و دلهره و رنج دمساز می کند بیم از دست دادن عشق است؛ که اگر نمی بود تابشان را نمی آوردم. بگذار هر کس از حیات خویش مواظبت کند.(امروز نمی توانم بنویسم زیرا که غلتکی در کاهدان می گشت. دیروز دیدمش. منداب می کوبید. پوش در هوا پراکنده می شد؛ دانه بر زمین می غلتید. گرد و خاک نفس را می گرفت.زنی دستاس می گرداند. دو پسر بچه زیبا، پا برهنه، دانه ها را برمی چیدند. من می گریم زیرا که چیز دیگری برای گفتن ندارم.می دانم که وقتی کسی برای گفتن چیزی بیش از این ندارد دست به نوشتن نمی زند، اما من با وجود این چیزها نوشته ام و باز هم درباره همین موضوع خواهم نوشت.)* * *ناتانائیل، دوست می داشتم لذتی به تو بدهم که تاکنون هیچ کس به تو نداده است. اما در ضمن که مالک این لذتم نمی دانم چگونه آن را به تو بدهم. می خواستم با چنان صمیمیتی تو را خطاب کنم که هیچ کس دیگر تاکنون نکرده باشد. می خواستم در این ساعت شب، به جایی بیایم که تو در آن، چه بسا کتاب ها را پی در پی می گشایی و می بندی، و در هر یک از آن کتاب ها چیزهایی را جست وجو می کنی که تاکنون درنیافته ای. به جایی که تو هنوز در آن منتظری؛ به جایی که شوق تو از احساسی ناپایدار در شرف تبدیل به اندوه است. جز به خاطر تو نمی نویسم؛ و برای تو نیز جز به خاطر این ساعات. می خواستم چنان کتابی بنویسم که در آن هر گونه فکر و هر گونه تاثر فردی از نظر تو پنهان بماند و بپنداری که در آن جز پرتوی از شور و حرارت خویشتن نمی بینی. می خواستم خود را به تو نزدیک تر کنم و تو مرا دوست بداری.اندوه، چیزی جز شور و حرارتی فرو افتاده نیست.ناتانائیل شوق را به تو خواهم آموخت. اعمال ما به ما وابسته است؛ همچنان که درخشندگی به فسفر. درست است که اعمال ما ما را می سوزانند ولی تابندگی ما از همین است.و اگر روح ما ارزش چیزی را داشته، دلیل بر آن است که سخت تر از دیگران سوخته است.ای مزارع گسترده که در سپیدی سحر غوطه ورید، من شما را بسی دیده ام؛ ای دریاچه های آبی، من در موج هایتان غوطه ها خورده ام. هر نوازش نسیم خندان، مرا به تبسم واداشته؛ و من از بازگو کردن آن برای تو خسته نمی شوم. ای ناتانائیل؛ شوق را به تو خواهم آموخت.اگر چیزهای زیباتری می شناختم، همان ها را برای تو می گفتم، همان ها را، مطمئنا همان ها را، نه چیزهای دیگر را .

 

معبودم!

 
 
خدایا
 
 
معبودم!
 
 
تو به همه چیز آگاهی
 
 
 پس بادا که خواست تو پیوسته تحقق پذیرد
 
 
در اندوه و شادی،
 
 
معبودم !
 
 
بادا که خواست تو تحقق پذیرد.
 
 
خدایا هر روز که راه ستایش تو را می پیمایم
 
 
با دیدگانی شگفت زده
 
 
زیبایی را می جویم
 
 
که ذات توست .
 
 
و هر روز وظایف را با فروتنی به انجام می رسانم
 
 
به برادران و خواهرانم یاری می رسانم
 
 
از تو می خواهم به برادران و خوهرانم یاری برسانی
 
 
دوستان خوب و بدم را ببخش و به نور خود روشن کن

SohrabSepehri.com

ای ارباب و آقای عشقم

که بنده و رعیت توام و سروری و شایستگی تو وظیفه بندگی مرا سخت و محکم به آن پیوسته است

برای تو این نوشته و پیام را می فرستم که وظیفه بندگی مرا شهادت دهد نه برای اینکه هنرمندی مرا نمایان سازد وظیفه ای چنان عظیم و بزرگ که هنر ناچیزی چون هنر من برای بیان آن الفاظ و لغاتی نمی یابد و نارسا است و آنرا عریان و بی لطف می نمایاند

مگر امیدوارم با پنداشت نیک و گمان خوب تو گفته های من با همه عریانیش در فکر روح تو جا پیدا کند و پذیرفته شود تا هر آن ستاره که راهنما و حاکم سیر معین زندگی من است لطف کند و با نظر لطف بر من بتابد و بر عشق و عشق ورزی پاره و ژنده من جامه ای بپوشاند که مرا قابل و شایسته احترام والاقدر تو گرداند.

در آنوقت من جرئت پیدا می کنم تا بخود ببالم که چقدر تو را دوست دارم.

تا آنوقت سرم را بالا نمی آورم و نشان نمی دهم ، که مبادا در آنجا مرا بیازمائی.