آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آنها نام دیگر ماست

 

...گفتیم کسانی باید و نباید میکنند . گفتیم که می خواهند خلق خدا را به راهی ببرند که خود میخواهند .

میخواهند ما نیز چون دیگران شویم ؛ گفتیم آنها و آنها و فراموش کردیم آنها همان مایی است که اینجا نیست آنها نام دیگر ماست وقتی که از خود فاصله میگیریم این ماییم که همیشه گمان کردیم دو پیراهن از دیگری بیشتر پاره کردیم . این ماییم که سد میزنیم و دیوار می شکنیم ؛ آنها که بر کرسی نقد و علم اند آنها که بر اریکه قانون و ارشاد نشسته اند از دنیای دیگر نیامده اند ؛« آنها »  همان« ما»یند .

ما نیم رخی از فرشته و شیطانیم . در آیینه خودمان ، فرشته میبینیم و در آیینه دیگران شیطان.

ما ظالمان کوچکی هستیم که به قدر توانمان ظلم میکنیم و اگر توانا تر شویم ، ظاهرتریم .

ماییم که خدا را از خودمان دریغ میکنیم ؛ همان خودی که گاه نامش دیگری است .

ماییم که سرکوب میکنیم ویران میکنیم و میشکنیم و اینجاست که آن بزرگ گفت :

باری من و تو بیگناهیم   او نیز تقصیری ندارد  پس بی گمان این کار ، کار شخص چهارم مجهول است .

و ما هیچ گاه موی دماغ کاینات نخواهیم شد ؛ زیرا که کوچکیم با دغدغه هایی نا چیز و ناقابل .

آن کس که کاری سترگ میکند دلواپس سترگی کارش نیست او تنها عمل می کند ، بهترین عمل را ؛

با همه توان و جسارتش در جستجوی پاداش نیست در جستجوی تماشا وتحسین نیز .

مثل گلی که میروید بی آنکه فکر کند آیا کسی او را خواهد دید یا نه !

اوچنین می کند زیرا که چنین خوب است . و آن گل با همه کوچکی ، کاری سترگ کرده است هر چند که هیچ کس بدان اعتراف نکند .

****************************

ایها الناس جهان جای تن آسایی نیست     مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست

خفتگانرا چه خبر زمزمه مرغ سحر       حیوان را خبر از عالم انسانی نیست

طاعت آن نیست که سر بر خاک نهی پیشانی     صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند      مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست

با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی      که التماس تو به جز راحت نفسانی نیست

خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور      برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست

ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند         بانگ و فریاد بر آری که مسلمانی نیست

یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد       مشنو ار در سخنم فایده جانی نیست

سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی       به عمل کار برآید به سخندانی نیست

یا رب از نیست به هست آمده از صنع تو ایم     و آنچه هست از نظر علم تو پنهانی نیست

نا امید از در لطف تو کجا شاید رفت          تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست

دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود     هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست

سعدی ( علیه الرحمه )

خداوندا

خداوندا

مرا ببخش برای گل هایی که چیدم

برای تمام شب هایی که با ستاره ها قهر بودم

برای تمام صبح هایی که به تو سلام نکردم

مرا ببخش برای آن که یادم رفت آسمان آبی است

یادم رفت یاس چه بویی دارد

یادم رفت سیب چه طعمی دارد

مرا ببخش برای تمام روز هایی که پرواز نکردم

تمام روزهایی که یادم رفت پنجره را باز کنم

یادم رفت خلوت باران وشیشه را نشکنم

غرق شدم اما گم نشدم

مرا ببخش برای آن جیزهایی که فقط تو می دانی و من نمیدانم