آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

اگر کوسه ها آدم بودند ...

دختر کوچولو پرسید:
اگر کوسه ها آدم بودند، با ماهی های کوچولو مهربانتر می شدند؟
 
آقای کی گفت : اگر کوسه ها آدم بودند،
توی دریا برای ماهی ها جعبه های محکمی می ساختند، و....
همه جور خوراکی توی آن می گذاشتند،
مواظب بودند که همیشه پر آب باشد.
برای آن که هیچ وقت دل ماهی کوچولو نگیرد،
گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا می کردند،
چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !
 
برای ماهی ها مدرسه می ساختند و به آن ها یاد می دادند
که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند
درس اصلی ماهی ها اخلاق بود
به آن ها می قبولاندند
که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است
که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند
 
به ماهی کوچولوها یاد می دادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند
و چه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند
آینده ای که فقط از راه اطاعت به دست می یایید
 
اگر کوسه ها آدم بودند،
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت:
از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند،
ته دریا نمایشنامه به روی صحنه می آوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه می رفتند.
همراه نمایش، آهنگهای مسحور کننده یی هم می نواختند که بی اختیار
ماهی های کوچولو را به طرف دهان کوسه ها می کشاند.
 
در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت که به ماهی ها می آموخت
زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود.
برتولت برشت

معنای خانواده

با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم

اووه !! معذرت میخوام…

من هم معذرت میخوام ,

دقت نکردم …

ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه

خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم...

کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم.دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به اوخوردم وتقریبا” انداختمش با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو کنار“

قلب کوچکش شکست و رفت

نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم


وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:

وقتی با یک غریبه برخورد میکنی ، آداب معمول را رعایت میکنی

اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی

برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی.

آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است.

خودش آنها را چیده.

صورتی و زرد و آبی

آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه

هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی

در این لحظه احساس حقارت کردم

اشکهایم سرازیر شدند.

آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم

بیدار شو کوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟

گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم

نمیبایست اون طور سرت

داد بکشم

گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان

من هم دوستت دارم دخترم

و گلها رو هم دوست دارم

مخصوصا آبیه رو

گفت : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن

میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو


آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟

اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد.

و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمیکنیم و نه خانواده مان

!

چه سرمایه گذاری

ناعاقلانه ای !!

اینطور فکر نمیکنید؟!!

به راستی کلمه

“خانواده“ یعنی چه ؟؟