آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

خلاقیت را در چیزهای عادی جستجو کن



تا به حال شنیده‎‎اید باغبانی که زندگی می‎‎آفریند و به زندگی زیبایی می‎‎بخشد، جایزه‎‎ی نوبلی دریافت کرده باشد؟ آن کشاورزی که زمین را شخم می‎‎زند و غذای همه را تأمین می‎‎کند ـ آیا تا به حال کسی به او پاداشی داده است؟ نه. او طوری زندگی می‎‎کند و طوری می‎‎میرد که گویی بر روی این کره‎‎ی خاکی هرگز چنین کسی وجود نداشته است.
این یک غربالگری نفرت‎‎‎‎انگیز است. هر روح خلاقی را ـ سوای آن چه می‎‎آفریند ـ باید مورد احترام و تمجید قرار داد تا خلاقیت محترم شمرده شود. اما می‎‎بینیم که حتی برخی سیاستمداران ـ که جز جنایتکارانی قهار نیستند ـ جایزه‎‎ی نوبل دریافت می‎‎کنند. این همه خونریزی در دنیا به خاطر وجود همین سیاستمداران روی داده است و آن‎‎ها هنوز هم سلاح‎‎های هسته‎‎ای بیشتری فراهم می‎‎آورند تا به یک خودکشی جهانی دست بزنند.
حس زیبایی شناختی ما چندان پر مایه و غنی نیست.
به یاد آبراهام لینکلن می‎‎افتم. او پسر یک کفاش بود و رئیس جمهور آمریکا شد. طبعاً همه‎‎ی اشراف زادگان سخت برآشفتند، و آزرده و خشمگین شدند. و تصادفی نبود که به زودی آبراهام لینکلن مورد سوء قصد قرار گرفت. آن‎‎ها نمی‎‎توانستند این را تحمل کنند که رئیس جمهور آمریکا پسر یک کفاش باشد.
در اولین روزی که او می‎‎رفت تا نطق افتتاحیه‎‎ی خود را در مجلس سنای آمریکا ارائه کند، درست موقعی که داشت از جا برمی‎‎خاست تا به طرف تریبون برود، یک اشراف زاده‎‎ی عوضی بلند شد وگفت: «آقای لینکلن، هر چند شما بر حسب تصادف پست ریاست جمهوری این کشور را اشغال کرده‎‎اید، فراموش نکنید که همیشه به همراه پدرتان به منزل ما می‎‎آمدید تا کفش‎‎های خانواده‎‎ی ما را تعمیر یا تمیز کنید و در این جا خیلی از سناتورها کفش‎‎هایی به پا دارند که پدر شما آن‎‎ها را ساخته است. بنابراین هیچ گاه اصل خود را فراموش نکنید.»
این مرد فکر می‎‎کرد دارد او را تحقیر می‎‎کند. اما نمی‎‎توان آدمی مثل آبراهام لینکلن را تحقیر کرد. فقط می‎‎توان مردمان کوچک را، که از حقارت رنج می‎‎برند، سرافکنده و خوار کرد؛ انسان‎‎های عالیقدر فراتر از تحقیرند.
آبراهام لینکلن حرفی زد که همه باید آویزه‎‎ی گوش خود کنند. او گفت: «من از شما سپاسگزارم که درست پیش از ارائه اولین خطابه‎‎ام به مجلس سنا، مرا به یاد پدرم انداختید. پدرم چنان طینت زیبایی داشت، چنان هنرمند خلاقی بود که هیچ کس قادر نبود کفش‎‎هایی به این زیبایی بدوزد. من خوب می‎‎دانم که هر کاری هم انجام دهم، هرگز نمی‎‎توانم آن قدر که او آفرینش‎‎گر بزرگی بود، من رئیس جمهوری بزرگ باشم. من نمی‎‎توانم از او پیشی بگیرم.
در ضمن، می‎‎خواهم به همه‎‎ی شما اشراف زادگان خاطر نشان سازم، اگر کفش‎‎های ساخت دست پدرم پاهایتان را آزار می‎‎دهد، من هم این هنر را زیر دست او آموخته‎‎ام. البته من کفاش قابلی نیستم، اما حداقل می‎‎توانم کفش‎‎هایتان را تعمیر کنم. کافی است به من اطلاع بدهید تا خودم شخصاً به منزلتان بیایم.»
سکوتی سنگین بر فضای مجلس حکمفرما شد و سناتورها فهمیدند که تحقیر کردن این مرد غیر ممکن است. اما او احترام فوق‎‎العاده‎‎ای برای خلاقیت از خود نشان داد.
مهم نیست آیا نقاشی می‎‎کنی، مجسمه می‎‎سازی یا کفش می‎‎دوزی ـ چه باغبان باشی، چه کشاورز و چه ماهیگیر باشی، چه نجار، هیچ فرقی نمی‎‎کند. آن چه اهمیت دارد آن است که آیا واقعاً روحت در گروی آن چیزی است که می‎‎آفرینی؟ اگر چنین باشد حاصل کار خلاقانه‎‎ات کیفیتی از الوهیت را در خود دارد.
فراموش نکن که خلاقیت به هیچ کار خاصی ربط ندارد. خلاقیت با کیفیت آگاهی تو سروکار دارد. هر عملی که از تو سر می‎‎زند، می‎‎تواند خلاقانه باشد. هر کاری که می‎‎کنی می‎‎تواند خلاقانه باشد، و این در صورتی است که بدانی خلاقیت یعنی چه.
خلاقیت یعنی لذت بردن از هر کاری، حتی از مراقبه؛ انجام هر کاری با عشقی ژرف. اگر عشق بورزی و این سالن سخنرانی را تمیز کنی، این کاری خلاق است. اگر بی‎‎عشق عمل کنی، آن وقت مسلماً این کاری شاق است؛‌ وظیفه‎‎ای است که باید هر طور شده به آن عمل کرد. این کار تحمیلی است. بعد دوست داری وقت دیگری خلاق باشی. در آن برهه از زمان تو چه خواهی کرد؟‌ آیا کار بهتری سراغ داری؟ آیا فکر می‎‎کنی اگر به نقاشی بپردازی، خود را خلاق احساس خواهی کرد؟
اما نقاشی کردن درست به اندازه‎‎ی تمیز کردن کف زمین کاری معمولی است تو رنگ‎‎ها را بر روی بوم نقاشی می‎‎مالی یا پرتاب می‎‎کنی ـ این جا هم تو زمین را می‎‎شویی و تی می‎‎کشی. فرقش چیست؟ احساس می‎‎کنی حرف زدن با یک دوست جز وقت تلف کردن نیست و دوست داری یک کتاب بی‎‎نظیر بنویسی تا خلاقیت خود را نشان بدهی؟ اما یک دوست آمده! کمی گپ زدن چه قدر سرگرم کننده و زیباست ـ معطل چه هستی؟ خلاق باش!
همه‎‎ی رمان‎‎های تراز اول دنیا جز وراجی‎‎های مردم خلاق نیست. در این جا من دارم چه کار می‎‎کنم؟ باز هم گپ زدن و وراجی! آن‎‎ها روزی به کلمات قصار و وحی منزل تبدیل خواهند شد، ولی در آغاز فقط یک مشت دری‎‎وری و حرف‎‎های خاله زنکی هستند. اما من از این کار لذت می‎‎برم. من می‎‎توانم تا ابد به نوشتن ادامه دهم ـ تو ممکن است روزی خسته شوی، اما من نه. برای من این سرخوشی محض است. شاید روزی فرا برسد که شماها خسته شوید و دیگر مخاطبی برای من باقی نماند ـ و من هنوز در حال حرف زدن خواهم بود. اگر واقعاً عشق کاری باشد، آن کار خلاقانه است.
اما این برای هر کسی اتفاق می‎‎‎‎افتد. بسیاری از مردم وقتی برای اولین بار پیش من می‎‎آیند، می‎‎گویند «هر کاری، اشو. هر کاری ـ حتی نظافت!» دقیقاً همین را می‎‎گویند: «حتی نظافت! ـ اما شما باید به کار اصلی خودتان برسید و ما از هر کاری که به ما بدهید خوشحال خواهیم بود» بعد یک چند روزی که می‎‎گذرد تغییر عقیده می‎‎دهند: «راستش نظافت … ما دوست داریم یک کار ابتکاری حسابی به ما محول کنید.»
بنابراین هنگام نظافت کردن، کافی است فکر کنی داری نقاشی می‎‎کشی. «این نظافت کردن نیست، این یک کار بزرگ ابتکاری است» ـ و همین طور هم خواهد بود! این فقط شیطنت و شوخی ذهن توست. اگر اصل مطلب را درک کنی، آن وقت خلاقیت خود را در هر عملی که انجام می‎‎دهی، به کار می‎‎اندازی.
کسی که اهل شعور و درک است، پیوسته خلاق است. نه این که سعی کند خلاق باشد ـ بلکه به طرز نشستن او عملی مبتکرانه است. نشستن او را تماشا کن؛ در حرکات او کیفیتی خاص از رقص ـ متانتی خاص ـ را پیدا می‎‎کنی. همین چند شب پیش داستان استاد ذنی را خواندم که در قبر با متانتی بی‎‎نظیر ایستاده بود ـ او مرده بود. حتی مرگش عملی خلاقانه بود. واقعاً شیرین کاشته بود. از آن بهتر نمی‎‎شد ایستاد ـ حتی در حالت بی‎‎جان با جلال و متانت خاصی ایستاده بود.
وقتی نکته را دریافتی، هر کاری ـ چه آشپزی، چه نظافت و … ـ خلاقانه است. زندگی از چیزهای کوچک و پیش پا افتاده تشکیل شده است. فقط نفس تو مدام نق می‎‎زند که این‎‎ها چیزهای پیش پا افتاده‎‎ای است و می‎‎خواهد کار عالی و بزرگی انجام دهد ـ یک شعر عالی. تو دلت می‎‎خواهد شکسپیر، کالیداس یا میلتون شوی. این نفس توست که این دردسر را برایت درست می‎‎کند. نفس را رها کن و آن وقت همه چیز خلاقانه است.
زن خانه‎‎داری که از چالاکی شاگرد بقالی خوشش آمده بود،‌از او اسمش را پرسید.
پسرک جواب داد: «شکسپیر»
زن گفت: «به، این اسم خیلی مشهور است»
پسرک در جواب گفت:«باید هم باشد. من در این محله تقریباً سه سال است بسته‎‎های خرید مردم را دم در خانه‎‎شان تحویل می‎‎دهم.»
من این را می‎‎پسندم! چرا باید دردسر شکسپیر شدن را به خود داد؟ سه سال تحویل بسته‎‎ها در محله ـ این تقریباً به اندازه‎‎ی نوشتن یک کتاب، یک رمان یا یک نمایشنامه زیباست.
زندگی از چیزهای کوچک تشکیل شده است که اگر عشق بورزی، به چیزهای بزرگی تبدیل می‎‎شوند. بعد همه چیز فوق‎‎العاده عالی و بی‎‎نظیر است. اگر خالی از عشق عمل کنی، آن وقت نفس مدام تلنگر می‎‎زند که «این از شأن تو به دور است. تو و نظافت؟ این در شأن تو نیست. یک کار بزرگ انجام بده. ژان دارک شو!» این‎‎ها همه‎‎اش جفنگیات است. همه‎‎ی ژان دارک‎‎ها یاوه‎‎اند.
نظافت کردن کار بزرگی است! خودنمایی را بگذار کنار. دنباله‎‎روی نفس نباش. هر وقت نفس آمد و تو را به انجام کارهای بزرگ تشویق کرد، فوراً به خودت بیا و نفس را رها کن و بعد کم کم در می‎‎یابی که چیزهای معمولی و پیش پا افتاده مقدس‎‎اند. هیچ چیزی زشت نیست. هیچ کاری قبیح نیست. همه چیز مقدس و متبرک است.
و تا وقتی همه چیز برایت مقدس نشده، زندگی تو نمی‎‎تواند الهی باشد. یک انسان مقدس، کسی که او را قدیس می‎‎خوانی نیست ـ چه بسا آن قدیس هوای نفس تو باشد، اما در نظرت قدیس بنماید، چون تو فکر می‎‎کنی کرامت‎‎های بزرگی از او سر زده است. انسان مقدس، انسانی معمولی است که به زندگی معمولی عشق می‎‎ورزد ـ به تکه تکه کردن چوب، حمل آب از چشمه، آشپزی ـ و به هر چه دست می‎‎زند قدسی می‎‎شود. نه از این رو که به کارهای بزرگی مبادرت می‎‎کند، بلکه هر کاری می‎‎کند،‌آن را به طرزی عالی انجام می‎‎دهد.
عظمت به کار انجام شده نیست. بزرگی، آگاهی‎‎یی است که تو حین انجام آن کار به ارمغان می‎‎آوری. امتحان کن! یک دانه شن را با عشقی عظیم لمس کن تا به کوه نور ـ به قطعه الماسی بزرگ ـ مبدل گردد. لبخندی بر لبانت بنشان و در یک چشم به هم زدن شاه یا ملکه‎‎‎‎ای هستی. بخند، شاد باش…
باید هر لحظه از زندگی‎‎ات را با عشق مکاشفه گرانه‎‎ات دگرگون سازی.
وقتی می‎‎گویم خلاق باش، منظورم این نیست که همگی بروید و نقاشان و شاعران بزرگی شوید. صرفاً منظورم این است که اجازه دهی زندگی‎‎ات یک تابلوی نقاشی، یک غزل باشد. این را آویزه‎‎ی گوش کن، و گرنه نفس تو را به مخمصه می‎‎اندازد.
برو از جنایتکاران بپرس چطور شد دست خود را آلوده کردند ـ فقط به این دلیل که کار بزرگی پیدا نکرده بودند، که انجام دهند! نتوانسته بودند رئیس جمهور شوند ـ البته، همه که نمی‎‎‎‎توانند رئیس جمهور شوند ـ بنابراین رئیس جمهوری را زدند و کشتند؛ این آسان‎‎تر است. آن‎‎ها به اندازه‎‎ی یک رئیس جمهور مشهور شدند و با تمام مشخصات و عکس و تفصیلات در صفحه‎‎‎‎ی اول همه روزنامه‎‎ها حضور پیدا کردند.
همین چند ماه پیش از مردی که هفت تا آدم کشته بود، سوال کردند: «چرا دست به این کار زدی؟ تو که با این هفت نفر هیچ ارتباط خاصی نداشتی.» او گفت که می‎‎خواسته مشهور شود و هیچ روزنامه‎‎ای حاضر نشده شعرها و مقاله‎‎هایش را چاپ کند؛ همه جا با در بسته مواجه شده و هیچ کس حاضر نبوده عکس او را چاپ کند و مگر آدم چند بار به دنیا می‎‎آید؟ این بود که مجبور شد دستش را به خون هفت نفر آلوده کند. آن‎‎ها ارتباط یا نسبتی با او نداشتند، او هیچ خرده حسابی با آن‎‎ها نداشت، فقط می‎‎خواست مشهور شود!
معمولاً سیاستمداران و جنایتکاران از دو سنخ متفاوت نیستند. بیشتر جنایتکاران سیاسی‎‎اند و بیشتر سیاستمداران جنایتکارند، نه فقط ریچارد نیکسون. بیچاره ریچارد نیکسون، که از بدشانسی حین ارتکاب جرم مچش را گرفتند. ظاهراً بقیه حقه‎‎بازتر و زبر و زرنگ‎‎تر بوده‎‎اند که تا به حال دم به تله نداده‎‎اند!
خانم مسکوویتس که از فرط خودپسندی و غرور داشت می‎‎ترکید، از همسایه‎‎اش پرسید: «از پسرم لویی خبر تازه‎‎ای نشنیده‎‎ای؟»
«نه، پسرت لویی چی شده؟»
«پیش روان‎‎پزشک می‎‎رود. دو بار در هفته جلسه‎‎ی روان‎‎کاوی دارد.»
«البته که مفید است. ساعتی چهل دلار می‎‎دهد ـ چهل دلار! و همه‎‎اش درباره‎‎ی من حرف می‎‎زند!»
هرگز اجازه ندهید این میل در شما قوت بگیرد که آدم بزرگ و مشهوری شوید، آدمی بزرگ‎‎تر از اندازه‎‎ی طبیعی، هرگز. اندازه‎‎ی طبیعی خودش عالی است. دقیقاً به اندازه‎‎ طبیعی بودن و درست در حد متعارف و عادی بودن،‌ به قدر کفایت خوب است. اما این عادی بودن را به شیوه‎‎یی غیر عادی زندگی کن. همه‎‎ی داستان آگاهی نیروانایی هم همین است.
حالا بگذار نکته‎‎ی آخر را با تو بگویم: اگر نیروانا به هدف بزرگی برای تو مبدل شود، آن وقت در کابوس خواهی بود. آن وقت نیروانا می‎‎تواند واپسین و بزرگ‎‎ترین کابوس تو باشد. اما اگر نیروانا در چیزهای کوچک و پیش پا افتاده باشد ـ شیوه‎‎ای که تو هر فعالیت کوچک را به عملی مقدس، به یک عبادت، مبدل می‎‎سازی … خانه‎‎ی تو به یک عبادتگاه و جسم تو به سرای خداوندی بدل خواهد شد و به هر کجا که نظر کنی و به هر چه دست بزنی فوق‎‎العاده زیبا و مقدس خواهد بود ـ آن گاه نیروانا آزادی است.
نیروانا یعنی زندگی عادی را زندگی کردن؛ چنان هشیار، چنان مملو از آگاهی و چنان سرشار از نور که همه چیز نورانی و درخشان می‎‎شود. این امری ممکن است. این را می‎‎گویم، چون من چنین زندگی کرده‎‎ام و چنین زندگی می‎‎کنم. من ادعا نمی‎‎کنم، بلکه با قدرت این را می‎‎گویم. وقتی این را به زبان می‎‎آورم، از بودا یا مسیح نقل نمی‎‎کنم، از خودم آن را می‎‎گویم.
این برای من میسر بوده است، برای تو نیز می‎‎تواند امکان‎‎پذیر باشد. در آرزوی نفس نباش. فقط زندگی را دوست بدار و به آن اعتماد کن. زندگی خودش همه‎‎ی چیزهایی را که به آن نیاز داری به تو خواهد بخشید. زندگی برای تو به نعمت، به دعای خیر، تبدیل خواهد شد. 

 

نویسنده: باگوان اشو راجنیش

مترجم: مرجان فرجی

فقر

 دکتر علی شریعتی مزینانی :
میخواهم  بگویم ......
فقر  همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......
فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......
 
فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
 
فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ،  همه جا سر میکشد ........
                 
   فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..
 
 
                  فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است


شانس نوعی انرژی

ابتدا باید در مورد انرژی و ماهیت آن صحبت کنیم . خیلی از آدمها حتی نمی دانند که این دنیایی که در آن زندگی می کنیم از چه چیزی ساخته شده است پس ابتدا باهم طبق نظریه های علمی راه خود را پیش می بریم و به این می پردازیم که دنیا از چه چیز ساخته شده است :
دنیای اطراف از ماده و انرژی ساخته شده است : ماهیت انرژی هنوز به طور کامل کشف نشده است اما می دانیم که انرژی با فرکانس نیز سنجیده می شود . هرچه فرکانس یک انرژی بالاتر باشد قوی تر است .

ماده از چه ساخته شده است ؟ از ملکول
ملکول از چه ساخته شده است ؟ از اتم
اتم از چه ؟ از پروتون و الکترون و نوترون . الکترون که جرم ندارد و در حقیقت فقط انرژی است . پروتون تمام جرم اتم را در بر دارد . و اما پروتون از چه ساخته شده است ؟ در کتاب استیون هاوکینگ آمده است : " تقریبا بیست سال پیش چنین فکر می شد که پروتونها و نوترونها ذراتی بنیادین هستند ولی آزمایشهای که در آنها پروتونها با سرعتهای زیادی به پروتونها یا الکترونهای دیگر برخورد می کردند نشان دادند که آنها در واقع از ذرات کوچکتری تشکیل یافته اند و آنها کوارک هستند . "

و اما آخرین سوال کوارک ها از چه ساخته شده اند ؟ جواب سوال را خود استیون هاوکینگ به ما داده است می دانیم که استیون هاوکینگ بزرگترین دانشمند زنده قرن است . او می گوید کوارک ها از انرژی ساخته شده اند . پس می توانیم بگوییم همه چیز در این دنیا از انرژی ساخته شده است . چون طبق نظریه نیوتون جهان از ماده + انرژی ساخته شده است که دیدیم که اخیرا کشف شده است که ماده نیز از انرژی ساخته شده است . تنوع نوع ماده در دنیا به فرکانس و طول موج انرژی مربوط می شود اگر همه چیز در دنیا دارای یک فرکانس و ارتعاش بود همه چیز یکی می شد .
هرچه فرکانس بالاتر باشد پس جنس لطیف تر می شود . لطیف ترین جنسی که قابل دیدن و لمس کردن است آتش است . و سخت ترین سنگ و فلز هستند که ارتعاش پایینی دارند . و اما ما می خواهیم بپردازیم به جنسهای لطیف و در آنها کنکاش کنیم .
افکار ما و خاطرات و ذهن ما ماده ای هستند با انرژی و فرکانس بسیار بالا بخاطر همین غیر قابل دیدن هستند . اما می بینیم که قابل درک هستند . برای همین است که وقتی فکر می کنیم یا درس می خوانیم گرسنه می شویم چون از توان موجود در خود برای تولید انرژی فکر استفاده کرده ایم و حال باید انرژی از دست رفته را بر گردانیم . طی آزمایش بسیار دقیقی که در یکی از دانشگاههای آمریکا در سال  1965  انجام گرفت دانشجویی را بر روی ترازویی با حساسیت بسیار بالا قرار دادند و از او خواستند که که یک ضرب  5  رقمی را در  5  رقمی انجام دهد و هنگام محاسبه ، مشخص شد که وزن دانشجو در حد بسیار کم افزایش یافته است . بنابراین انرژی نیز وزن هم دارد . پس افکار منفی و مثبت هر کدام دارای وزن و ارتعاش خاص خود هستند . و حتی می توانند بر روی محیط اطراف و انسانهای دیگر تاثیر بگذارند . به خاطر همین است که وقتی موسیقی ملایم گوش می دهیم آرام می شویم اما وقتی به موسیقی تند و خشن گوش می کنیم مشوش می شویم این تنها به خاطر تفاوت فرکانسهای دو موسیقی می باشد .
رمز و راز دنیایی که در آن زندگی می کنیم در انرژی و ماهیت آن نهفته است . به خاطر همین است که انیشتین بزرگترین دانشمند، مهمترین فرمول را ، E = MC^2  می داند و حاصل سالها تفکر و تحقیق در همین فرمول گنجانده شده است . فرمولی که به بررسی وضعیت و رابطه میان ماده و انرژی می پردازد . البته توضیح این فرمول از حوصله این بحث خارج است .
وقتی با دید انرژی به هستی نگاه کنیم می توانیم خیلی از ناشناخته ها را کشف و برای تمام عجایب دلیل بیاوریم . البته این نکته بسیار ضروری است که بدانیم : ما هیچگاه نمی توانیم بگوییم طرز فکر خاصی عین واقعیت است و طبیعت دقیقا از همین قانون پیروی می کند زیرا انیشتین می گوید : " جهان هستی مانند ساعتی است که بر روی دیوار نصب شده است ما هیچگاه نمی توانیم به درون ساعت نگاه کنیم ما از شواهد و قرائنی که وجود دارد ( مثل عقربه ها و اعداد روی صفحه ) و از رفتاری که جهان دارد مثل حرکت عقربه ها قانون درونی آنرا حدس میزنیم اما هیچ گاه نمی توانیم بگوییم که دقیقا داخل ساعت همانطور که ما حدس زده ایم کار می کند . ما فقط باید دستگاهی را بوجود آوریم که جهان هستی آن را تایید کند . این دستگاه یکتا نیست ، بلکه می توان بیشمار دستگاه ایجاد کرد که طبیعت هم با همه آنها سازگار باشد و ما تنها می توانیم نسبت به دستگاه خاصی بگوییم که فلان چیز صحیح و فلان چیز غلط است . " و این همان نظریه نسبیت انیشتین است که در بسیار ساده شده است . بنابر این ما همیشه بدنبال آن هستیم که دستگاهی را بوجود آوریم که جواب خیلی از سوالهای ما را داشته باشد و تا به امروز انرژی اکثر آنچه که در سالهای پیش عجایب خوانده شده است را پاسخ داده است مثل کارهای عجیبی که مرتاض های هندی انجام می دهند . تنها کاری که مرتاض ها انجام می دهند بالا بردن ارتعاشات بدن و ذهن است . به خاطر همین می توانند حتی از دیوار رد شوند اجسام مختلفی را بدون درد و خونریزی وارد بدن کنند زیرا ارتعاشات خود را بالا برده اند و بدن تبدیل به یک ماده با انرژی بسیار بالا شده است و بنابراین عکس العمل ها و رفتار متفاوتی را از خود نشان می دهد . اما چطور می شود ارتعاش را بالا برد . این مسئله بحث بسیاری دارد که در این جا در یک یا دو صفحه نمی توان گفت فقط می توان به این نکته اشاره کرد که یکی از راهها تمرکز کردن است .
حال می پردازیم به تیتر مطلب . خیلی وقتها وقتی به چیزی که معتقد هستیم به سرمان می آید مثلا معتقدیم که بعد از هر خنده گریه هست . این باعث می شود که ناخودآگاه ما انرژی هایی از خود ساتع کند که در جهان هستی تاثیر گذار باشد . ناخودآگاه دوست دارد ما را به سمتی ببرد که ما معتقد به آن هستیم بنابر این ما را به سمت گریه کردن می کشاند . و ما در تمام لحظات بدون اینکه خودمان بدانیم به سمت گریه کردن سوق پیدا می کنیم که در نهایت علت آنرا پیدا می کنیم (نا خودآگاه آنرا پیدا می کند ) و گریه می کنیم . انرژی افکار ما در محیط پخش می شود و روی همه چیز تاثیر می گذارد . احتمالا حتما برای شما پیش آمده که از محل و یا مکانی متنفر باشید و دوست نداشته باشید که به آنجا بروید این مسئله دقیقا به خاطر وجود انرژی های منفی موجود در آنجا است که روی شما تاثیر گذاشته و شما به صورت ناخودآگاه از آنجا فراری می شوید . و هزاران پدیده دیگر که علت همه آنها انرژی است .

در مورد شانس هم همینطور است :
وقتی ما احساس کنیم خوش شانس هستیم بر روی محیط و جهان هستی تاثیر می گذاریم . فکر ما احساس ما و باور های ما باعث می شود انرژی هایی در دنیا پخش شود که ما را به سمت خوش شانسی هدایت کند . و همین طور هم بدشانسی هر انسانی که معتقد است بسیار بد شانس است همیشه بدشانسی می آورد . بین افرادی که می شناسیم خیلی ها را می بینیم که به بدشانسی خود معتقد هستند و همچنان بد شانسی می آورند . بهتر است از این به بعد فکر کنیم خوش شانسیم . بهر حال اگر هم هیچ تاثیری نداشته باشد این فایده را دارد که روحیه بهتری برای زندگی داریم و در خلی از موقعیتها از اعتماد به نفس بهتری برخوردار خواهیم بود . در مطلبی که در شماره بعد می نویسم می خواهم در مورد جمله زیر بنویسم . سعی کنید روی آن فکر کنید :

"ما انسانها همانی هستیم که در کودکی آینده خود را تصور می کردیم "
شما در کودکی چه طور خود بزرگی خود را تصور می کردید آیا هم اکنون همان نیستید ؟


نصیحت لقمان

 

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

- اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
- دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.
- و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:
- اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
- اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است.
- و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.