آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

یک دقیقه سکوت

یک دقیقه سکوت به خاطر کودکی که سالهاست زنده است اما زندگی  نمی کند.

یک دقیقه سکوت به خاطر به دنیا آمدن کسانی که رفتن را به ماندن ترجیح می دهند.

 یک دقیقه سکوت به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه و ابلهانه باقی ماند.

یک دقیقه سکوت به خاطر امیدهایی که به نا امیدی مبدل شد.

یک دقیقه سکوت به خاطر ستاره ی کوچکی که همیشه در آسمان پر ستاره و بی انتها تنها ماند.

یک دقیقه سکوت به خاطر به خاطر همه ی سال هایی که دروغ شنیدم.

یک دقیقه سکوت به خاطر روزها و لحظه هایی که ادامه دادن ناممکن می نمود اما عبور ناگریز بود.

یک دقیقه سکوت به خاطر همه ی کسانی که به جرم دیگری محاکمه شدند.

 یک دقیقه سکوت به خاطر پرنده ی کوچک خوشبختی که هر گاه بر بامی نشست با سنگ از او پذیرایی کردند.

 یک دقیقه سکوت به خاطر شب هایی که با اندوه سپری شدند.

 یک دقیقه سکوت به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشت  له شد.

 یک دقیقه سکوت به خاطر چشمانی که همیشه بارانی ماندند.

یک دقیقه سکوت به خاطر سال ها آرامش از دست رفته.

یک دقیقه سکوت به خاطر خاطر اطرافیانی که بود و نبودشان مطلقاً فرقی نمی کند.

 یک دقیقه سکوت به خاطر همه ی کسانی که فکر می کردند دنیا روزی بهتر خواهد شد.

 یک دقیقه سکوت به خاطر کسانی که معتقدند  یک روز همه چیز تغییر خواهد کرد.

 به احترام کسانی که زندگیشان را وقف کمک کردن به انسان های دردمند می کنند در حالی که خود دردمندترین اند.

 یک دقیقه سکوت به احترام کسانی که شادی خود را به بهای ناراحت کردن یکدیگر به دست می آورند.

 یک دقیقه سکوت به احترام دوستانی که که هر گاه به آن ها احتیاج  داشتم بهترینشان تنهایی بود.

یک دقیقه سکوت به احترام دفتری که فقط برای نوشتن دردها گشوده می شود.

 یک دقیقه سکوت به احترام کسانی که گمان می کنند زنده بودن زندگانی را کافیست.

 یک دقیقه سکوت برای رویاهای شیرین کودکی، که هرگز باز نخواهند گشت.

 یک دقیقه سکوت برای صداقت که این روز ها وجودی فراموش شده است.

یک دقیقه سکوت برای محبت که بیشتر از همه مورد خیانت واقع می گردد.

یک دقیقه سکوت برای پروانه ی کوچکی که با بال شکسته اش تمام عمر در تلاش بیهوده برای پرواز بود.

 یک دقیقه سکوت به احترام انسانیت.یک دقیقه سکوت به خاطر انسان بودن.یک دقیقه سکوت به خاطر حرف های نگفته.

یک دقیقه سکوت به خاطر همه ی کسانی که مجبورند یکدیگر را تحمل کنند.

یک دقیقه سکوت برای زندگی.

یک دقیقه سکوت به احترام کلمه ی "دوست" که هیچ کس معنی آن را درست نفهمید.

یک دقیقه سکوت برای ظلمت و تاریکی شب، که با دستان سخاوتمند سیاهش همه ی تفاوت ها را می پوشاند.

یک دقیقه سکوت برای بالشی که تنها همدم غصه ها بود.

یک دقیقه سکوت برای همه ی کسانی که هرگز نفهمیدند کسی آنان را دوست دارد.

یک دقیقه سکوت به احترام کسانی که سعی کردند صلح را برقرار سازند.

 یک دقیقه سکوت برای دل گرفته ام.

یک دقیقه سکوت برای سینه های تنگی که از غربت در حال ویرانی اند.

یک دقیقه سکوت به خاطر کودکی که از پشت پنجره ی غبار گرفته باران را نظاره می کند.

یک دقیقه سکوت برای تمام لحظه های از دست رفته ی عمر.

یک دقیقه سکوت برای سال ها زندگی پوچ و بی حاصل.

 یک دقیقه سکوت برای رویاهای باطل.یک دقیقه سکوت برای زیبایی گل هایی که همیشه با خار همراه بود.

یک دقیقه سکوت برای کسانی که از فرط مشکلات به جنون می رسند.

یک دقیقه سکوت برای ورق هایی که با نوشته هایی این چنین سیاه می شوند.

یک دقیقه سکوت برای گوشی که همیشه شنوا بود ولی هرگز شنیده نشد.

یک دقیقه سکوت برای اشک هایی که همگان سعی در پنهان کردن لطافتشان دارند.

برای احساساتی که همواره نادیده گرفته می شوند.یک دقیقه سکوت به خاطر کسانی که هرگز نیاموختند لبخند بزنند.

یک دقیقه سکوت به خاطر کسانی که هرگز نیاموختند گریه کنند.

یک دقیقه سکوت به خاطر کسانی که از ناراحتی دیگران اندوهگینند در حالی دیگران هرگز آنان را باور نخواهند کرد.

برای کسانی که تنها برای آسیب رساندن ملاقات می شوند. 

یک دقیقه سکوت به احترام کودکانی که امروز متولد شدند.

یک دقیقه سکوت به احترام تمام کسانی که امروز زندگانی را وداع گفتند.

یک دقیقه سکوت به احترام تمام لحظه هایی که احساس وحشت کردم.

یک دقیقه سکوت به احترام قلب هایی که از سنگ اند.یک دقیقه سکوت به احترام کسانی که هرگز درک نشدند.

یک دقیقه سکوت به احترام احساس هایی که هرگز بیان نشدند. 

یک دقیقه سکوت به احترام تمام کسانی که سکوت کردند.

روزی که ستارخان اشک ریخت

ستارخان نوشته بود:من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران زمین می خورد...اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روزاشک ریختم.
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم ,بدون غذا.بدون لباس.از قرار گاه آمدم بیرون...چشمم به زنی افتاد با بچه ای در بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش پایین آمد. چهار دست وپا رفت به طرف بوته علف.علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها را خوردن... با خود گفتم الآن مادر آن بچه به من فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان که مارا به این روز انداخته است.
اما... مادر کودک آمد بچه اش را بغل کرد و گفت : عیبی ندارد فرزندم
"خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم"
آنجا بود که اشکم در آمد.

فقط کمی بیشتر فکر کن

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.

 به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.

به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.

 به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.

 به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد. 

 

من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند، سوگواری می کنم.

من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،گریه می کنم.

 به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.  

 

 قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

"دیروز"
گذشته است؛
و
"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.
اندکی فکر کن ... 

 

منبع:kocholo.org

زاهد و آسیابان

زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.

زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».

آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»