آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آرش و کمان عشق

آرش گفت: زمین کوچک است. تیر و کمانی می خواهم تا جهان را بزرگ کنم. بهْ‌‌آفرید گفت: بیا عاشق شویم. جهان بزرگ خواهد شد، بی تیر و بی کمان. بهْ‌آفرید کمانی به قامت رنگین کمان داشت و تیری به بلندای ستاره.

kamanearash.jpg

کمانش دلش بود و تیرش عشق.
بهْ‌آفرید گفت: از این کمان تیری بینداز، این تیر ملکوت را به زمین می دوزد.
آرش اما کمانش غیرتش بود و جز خود تیری نداشت.
آرش می گفت: جهان به عیاران محتاج تر است تا به عاشقان. وقتی که عاشقی تنها تیری برای خودت می اندازی و جهان خودت را می گستری. اما وقتی عیاری، خودت تیری؛ پرتاب می شوی؛ تا جهان برای دیگران وسعت یابد.
بهْ‌آفرید گفت: کاش عاشقان همان عیاران بودند و عیاران همان عاشقان.
آن گاه کمان دل و تیر عشقش را به آرش داد.
و چنین شد که کمان آرش رنگین شد و قامتش به بلندای ستاره.
و تیری انداخت. تیری که هزاران سال است می رود.
هیچ کس اما نمی داند که اگر بهْ‌آفرید نبود، تیر آرش این همه دور نمی رفت!
عرفان نظرآهاری

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر 1387/08/02 ساعت 18:03 http://setareh74@yahoo.com

خیلی قشنگ بود.
خیلی دیر به دیر آپ میکنی.
من منتظر اپ جدیدت می مونم.
ولی یک بار شده بیای وبلاگمو بخونی.
اگه نیای منم هیچ وقت نمیام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد