آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

سه روز فرصت برای دیدن

هلن کلر که از کودکی نابینا و ناشنوا شد در پاسخ به این سوال گفته است : اغلب فکر می کنم که چند  روز نابینایی و ناشنوایی می تواند موهبتی به حساب بیاید . تاریکی مطلق آدمی را وامی دارد که به حس بینایی خود ارج نهد و سکوت محض به او یادآور می شود که از وجود صداهای گوناگون لذت ببرد .

 

 

 آیا تا به حال برایتان اتفاق افتاده است که با چشمهایتان طبیعت درون دوستانتان را ببینید؟ چند نفر از شما افرادی را می شناسید که می توانند ظاهر اشخاصی را که پیوسته با آنها در ارتباطند شرح دهند؟ برای مثال آیا خود شما می توانید صورت پنج نفر از دوستان نزدیکتان را به طور دقیق شرح دهید؟ من تجربه ای در این زمینه کسب کرده ام. از چند نفر در مورد رنگ چشمهای همسرشان سوال کردم و اغلب آنها از اینکه جواب این سوال را نمی دانستند شوکه شدند. و اما چیزهایی که دوست دارم ببینم :

روز اول، روز پر مشغله ای خواهد بود. ابتدا مدتی مدید به چهره معلم مهربانم خیره خواهم شد تا ظاهر و باطن زیبای آن را برای همیشه در ذهنم حک کنم . اگر در این بین چشمانم خسته شد با تماشای صورت کودکان به آنها استراحت می دهم و بعد از آن می توانم به ذهنیتی از اشتیاق و زیبایی معصومانه که نشان دهنده آگاهی فرد از تضادهای پیشرفت زندگی است دست یابم . دوست دارم کتابهایی را که برایم خوانده شده، ببینم. کتاب هایی که عمیق ترین راه های زندگی بشر را برایم آشکار ساختند . بعد از ظهر در یکی از پارک ها پیاده روی طولانی خواهم داشت و در آن هنگام بی شک چشمانم از زیبایی های بی حد و مرز طبیعت از خود بی خود خواهند شد . برای دیدن شکوه و عظمت غروب رنگین شکر گزار خواهم بود . فکر می کنم که در شب اول خواب به سراغم نیاید.  

 

روز بعد، قبل از طلوع خورشید بیدار می شوم تا معجزه شورانگیز جایگزینی روز و شب را ببینم. با ترس و احترام به منظره باعظمت نور خورشید که زمین خواب آلود را بیدار می کند، نگاه خواهم کرد. در این روز به گذشته و حال که زمان با سرعت از آنها فاصله می گیرد، وفادار خواهم ماند، دلم می خواهد که پیشرفت باشکوه بشر را ببینم پس به موزه می روم. در آنجا چشمانم خلاصه ای از تاریخ زمین از حیوانات گرفته تا نژادهای مختلف انسان و اسکلت های غول پیکر دایناسورهایی که سالها پیش از انسان در زمین پرسه می زدند را خواهم دید. بنابراین در روز دوم انسان را از طریق ساخته دستش کشف می کنم. چیزهایی که از طریق لمس کردن به آنها رسیده ام هم اکنون از طریق چشم می توانم ببینم و چقدر این لحظات باشکوه خواهند بود. بعد نوبت به جهان بی نظیر نقاشی می رسد، حتی اگر شده باشد بتوانم برداشتی سطحی از این هنر به دست آورم. هنرمندان می گویند برای قدردانی عمیق و حقیقی از هنر باید چشمها را پرورش داد و  تربیت کرد. باید بتوان از طریق تجربیات پی به ارزش خطوط برد. اگر بینا بودم مسلماً از مبادرت به یادگیری چنین فن شگفت انگیزی در پوست خود نمی گنجید  

....

بعد از ظهر روز دوم را به تئاتر یا سینما می روم تنها خدا می داند که چقدر دوست دارم یکی از تئاترهای اصیل و شگفت آور را ببینم. من از زیبایی ریتم حرکات جز با گستره محدود لمس دستانم بهره نبرده ام و نمی برم و موسیقی را آنگونه حس می کنم که ضرب هایی زمین را بلرزاند .

روز بعد دوباره به طلوع خورشید خوش آمد خواهم گفت و از کشف این مایه نشاط و پرده برداری جدید از زیبایی های جهان هیجان زده خواهم شد. امروز، یعنی روز سوم، را مثل روزهای عادی در میان کسانی که مشغول کار خود هستند سپری خواهم کرد. امروز مقصدم شهر است.

ابتدا در گوشه ای شلوغ و پرهیاهو خواهم ایستاد و فقط مردم را تماشا خواهم کرد. سعی می کنم با تماشای آنها چیزی از زندگی روزمره اشان بفهمم. لبخندها را که می بینم خوشحال می شوم. عزم راسخ افراد موجب غرور در من می شود و با دیدن رنج آنها حس همدردی در من بیدار خواهد شد. سپس در یکی از خیابان ها به راه افتاده، سعی می کنم چشمانم را روی یک نقطه یا یک نفر متمرکز نکنم. در این حال هیچ شی یا شخص خاصی را جز انبوهی از رنگهای شهر فرنگ نخواهم دید. مطمئنم که رنگ لباس خانم ها که در جمعیت نمایان است منظره فوق العاده ای به وجود می آورد که هرگز از دیدن آن خسته نخواهم شد. اما باید بگویم که اگر من هم بینا بودم شاید مثل آنها لباس های رنگارنگ انتخاب می کردم. بعد تور یک روزه ای در شهر می گذاردم. به محله های فقیرنشین، کارخانه ها، پارک هایی که بچه ها در آن بازی می کنند، به محله هایی که ملیت های مختلف در آنجا سکونت دارند، می روم. همیشه چشمانم برای دیدن خوشی و بدبختی بینا است و به همین دلیل است که عمیقا در مورد این مسائل به بررسی می پردازم و به دانسته هایم نسبت به اینکه مردم چگونه زندگی و کار می کنند می افزایم.

روز سوم نیز رو به اتمام است. شاید بسیاری چیزهای مهم باقی مانده باشد که ساعت های پایانی را باید صرف آنها کنم ولی دلم می خواهد که بعد از ظهر آخرین روز را به تماشای یک تئاتر کمدی بنشینم. چرا که می توانم از طریق آثار کمدی به روح آدمی ارج نهم. در طول شب، تاریکی همیشگی دوباره به سراغم می آید. طبیعتاً در این سه روز کوتاه نمی توانم تمام چیزهایی را که دوست دارم ببینم و زمانی که تاریکی دوباره بازمی گردد می فهمم چه چیزهایی را هنوز ندیده ام. شاید اگر بدانید که دوباره برای همیشه نابینا خواهید شد این برنامه کوتاه مدت اصلاً  شما را راضی نکند هرچند که من به همین مدت کوتاه هم راضی هستم. مطمئناً اگر می دانستید که چنین سرنوشتی در انتظارتان است از چشمهایتان طوری استفاده می کردید که قبلاً فکرش را هم نمی کردید. هر چیزی را که می دیدید برایتان عزیز می شد. چشمانتان چنان می دید که گویی همه چیز را دربر می گیرد و در آخر به درجه ای می رسد که حس می کردید واقعاً می بینید و یک جهان زیبا و جدید در مقابل چشمانتان نمایان می شد.  

 

من نابینا هستم و به شما و تمام کسانی که قادر به دیدن هستید توصیه می کنم آنچنان از چشمانتان استفاده کنید که گویی فردا نابینای مطلق می شوید و همین روش را برای دیگر اعضای خود به کار بندید. به صداها خوب گوش کنید. آواز پرندگان را با لذت گوش کنید، گویی فردا ناشنوا خواهید شد. همه چیز را آنگونه لمس کنید که گویی فردا حس لامسه خود را از دست خواهید داد. عطر گلها را ببوئید، با اشتیاق هر چیز را بچشید بهترین استفاده را از حواس پنجگانه اتان بکنید و این حس که می توانید به تمام جنبه های نشاط و زیبایی موجود در جهان مقابلشان را بفهمید افتخار کنید. اما اجازه دهید که بگویم سوای تمام این حواس، بینایی فوق العاده ترین آنها است و من شکی در آن ندارم . 

  

 

نظرات 3 + ارسال نظر
گمنام 1391/08/18 ساعت 15:18

سلام
ان الله لا یکلف نفس الا وسعها ...
خوش بحال هلن کلر
حداقلش اینه که تو اون دنیای ابدی حسابش خیلی سبک تر از امثال منه!
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد...
موفق و سلامت باشی

سلام
با این شعرموافق نیستم چون مهم اینه که چشم بینا باشه و آدمی گناه نکنه ...

کافه۴فصل 1391/08/27 ساعت 09:19

عالی...
برای چند لحظه ای اندیشیدن مطلب زیبایی رو رنتخاب کردید...

گمنام 1391/08/27 ساعت 11:40

سلامی دگر
احساس می کنم که شما با شعر مخالف نیستید بلکه با دیدگاه بنده نسبت به این ضعر اختلاف دارید...
البته بنده نیز با نظر شما موافقم که انسان باید بینا باشد و از گناهی که می بیند دوری کند اما اصل نظر بنده این بود که ما انسانها در روز قیامت بحال امثال هلن کلر حسرت خواهیم خورد:
غرض همین بود و بس:
و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا...
ممنون از نقد دیدگاه حقیر
موفق باشید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد